جوجه ای را کشته بودم ،،،

جوجه ای را کشته بودم ،،،
ناخواسته ...
زمانی که پریدم تا دستم به شاخه ی سیب برسد ...
یکیشان دوید زیرپایم و
لِه شد ...
صدایِ فریادِ آخرش
توی گوشِ کودکی هایم جا ماند ...
و من پریشان ؛
از خطایِ ناخواسته ...
بیشتر اما ؛
برای صحنه ی دردناکی ؛
که خودم مسببش بودم ...
تمام معصومیتم را
تمام شده می دیدم ...
تصورِ جنایتکارِ سنگ دلی از خودم داشتم ،
که محکوم به مرگ بود !!!!
بدون مکث ؛
به کوهِ پشتِ خانه گریختم ...
کسی با من کاری نداشت ...
من از خودم شرمنده بودم ،
و از وجدانی ؛
که از یک کودک معصوم ؛
توقعِ چنین جنایتی نداشت !!

برای پر گشودن‌هام، بالی تازه می‌خواهم

برای پر گشودن‌هام، بالی تازه می‌خواهم
برای زیستن، بودن، مجالی تازه می‌خواهم

از این تصویر غمگینم، از این دنیای تکراری
تکانی، انقلابی، اتصالی تازه می‌خواهم...

از این تکرار غمگینم، از این تمدیدِ اجباری
از این دریای بی‌پایان؛ روالی تازه می‌خواهم


کجایید اتفاقاتی که تا اکنون نیفتاده؟
کجایی پیرِ طالع‌بین، که فالی تازه می‌خواهم

مرا از خویش بسْتانید و چندی دور داریدَم
برای بازگشتن، انفصالی تازه می‌خواهم

من آن رؤیا به دوشم، با حقایق هیچ کارم نیست!
فقط از دار این دنیا، خیالی تازه می‌خواهم


نرگس صرافیان طوفان‌

تنهایی را یاد بگیر

تنهایی را یاد بگیر تا معشوقه‌ی گاه‌گاه هیچ‌کس نباشی!
برای خودت ارزش قائل باش و اجازه نده برای کفایت تو حد و مرز تعیین کنند.

برای خودت کافی باش و نخواه که برای دیگران کافی باشی. نخواه که دیگران تاییدت کنند

 و نخواه که دیگران تو را مدیون حضور گاه‌گاه خودشان بدانند و بانیان بغض‌ها و شریک لبخندهای تو باشند!

تنهایی را یاد بگیر و تنهایی بگرد و دلخوشی را پیدا کن و تنهایی امیدوار و هدفمند باش و تنهایی به بالاترین جایگاه‌های ممکن برس.
قدرت، در انسجام و ایمان درونی‌ست. منسجم باش و مؤمن و متعهد به توانمندی‌های خودت.
و دیگران را دوست داشته‌باش، اما به هیچ‌کس وابسته نباش. از هیچکس جز خودت کمک نخواه و ایمان داشته‌باش که

 خداوند حامی کسانی‌ست که روی پای همت و پشتکار خودشان ایستاده‌اند.


نرگس صرافیان طوفان

تازگی ها دلم که می گیرد؛

تازگی ها دلم که می گیرد؛
شال و کلاه میکنم
هندزفری و گوشی ام را بر میدارم،
دست تنهایی ام را می گیرم،
با هم به خیابان می رویم...
یک آهنگ شاد پلِی میکنم
دستانمان را درجیبمان میکنیم
و هر دو ، مثل یک مرد، سرمان را بالا می گیریم...
تمام طول خیابان را با افتخار،
قدم میزنیم و می خندیم...
می دانید؟؟؟
خود کفایی در خوب کردن حالِ خودت ،
لذت دارد...
حس خیلی خوبیست؛
این که بدانی در نهایت بی کسی ات هم
خودت را به کسی تحمیل نکرده ای


نرگس_صرافیان_طوفان‌

حال خوبت را.... به هیچکس گره نزن...

حال خوبت را....
به هیچکس گره نزن...
یادبگیر بدون نیاز به دیگران...
شاد باشی ، بخندی
و امیدوار باشی...
باور کن این مردم...
حوصله ی خودشان را هم ندارند...
تو باید خودت...
دلیلِ اتفاقات خوب زندگی ات باشی !



#نرگس_صرافیان

آدم ها گاهی ؛
چوبِ اشتباهاتشان را جایِ دیگری می خورند ...
جایی که حتی فکرش را هم نمی کنند !
حواستان باشد ؛
چوبی که به احساس و زندگیِ دیگران می زنیم "تاوان" دارد ...
این دل شکستن ها ،
این بی انصافی ها ،
این بازی دادن ها ؛
همه اش تاوان دارد ...


نرگس صرافیان طوفان‌

آرام باش! درست می شود...

آرام باش! درست می شود...
نه هیچ شبی و نه هیچ زمستانی دائمی نیست!
آفتاب می تابد،
شاخه ها جوانه می زنند و تمامِ شکوفه های در انتظار متولد خواهند شد...
هیچ ابری تا همیشه در مقابلِ مهتاب نمی ایستد و هیچ ماهی تا همیشه در حصار نمی‌مانَد..
نور، سپاه سیاهی را میدرد حتی اگر به قدرِ روزنه ای باشد
و بهار؛ هزار هزار زمستان را سبز می‌کند،
روزهای سخت رو به پایان است، آرام باش...

نرگس_صرافیان_طوفان‌

وقتی میخواهی...

 ..ممنونم که از یک جایی به بعد خوب نبودی، مهربان نبودی، وفادار نبودی، تا من ببینم بپذیرم که بعضی آدم
ممنونم که از یک جایی به بعد؛ خوب نبودی، مهربان نبودی، وفادار نبودی، تا من ببینم و بپذیرم که بعضی آدم‌ها تا یک جایی ایده‌آل می‌مانند، که مسیرهای رابطه تا یک جایی هموار است، اما از یک جایی به بعد به سراشیبیِ تغییر می‌رسد و آدم‌ها هر روز از تصورات من دورتر می‌شوند و مرا در بن‌بست بُهت و ابهام، جا می‌گذارند.
من باید به نداشتن‌ها و از دست دادن‌ها و بی‌پشتوانه ادامه‌دادن‌ها عادت می‌کردم.
من باید یاد می‌گرفتم آدم‌های مهم زندگی‌ام را از دست بدهم و نشکنم، که آدم‌های مهم‌تری پیدا کنم و دل نبندم، که روابط تازه‌ای تجربه کنم و چیزهای تازه‌ای یاد بگیرم، من باید یاد می‌گرفتم که هر تکه از پازل عشق را در هر انسان مهربانی ببینم، نه تمام عشق را در یک نفر!
خوشحالم که عادت کرده‌ام به نفس کشیدن و ادامه دادن و لبخند زدن بدون حضور و حرف‌های تو، خوشحالم که نیستی و هنوز هم آرامم...
من خودم را محدود کرده‌بودم به تو، و تو به من آموختی که محدود بودن به زمان و مکان و آدم‌ها خوب نیست.
تو به من آموختی که تعصب داشتن به احساس‌ها و آدم‌ها خوب نیست.
تو به من آموختی به‌سان رودخانه‌ای خروشان، در جریان باشم، نه به‌سان مردابی ایستاده و در انتظار توجه.
در انتظار توجه چشمه‌ای که مدت‌هاست خشکیده.

پاییز که می شود ؛ حواستان به آدم های زندگیِ تان باشد .

پاییز که می شود ؛ حواستان
به آدم های زندگیِ تان باشد .
کمی بهانه گیر می شوند ،
حساس می شوند ، "توجه" می خواهند !
دستِ خودشان که نیست ،
این خاصیتِ پاییز است ؛
آدم ها را از همیشه عاشق تر می کند .
مگر می شود پاییز باشد و دلت هوای قربان صدقه های از تهِ دلِ کسی را نکند ؟!
مگر می شود پاییز باشد و دلت هوس نکند ، عاشق باشی ؟!
که عاشقت باشند ؟!
باد باشد ، باران باشد ... و یک
خیابان پر از برگ های خشک و نارنجی ...
تو باشی و تو ،
تو باشی و او ...
فرقی ندارد !
قدم زدن در بساطِ دلبرانه ی پاییز
، همه جوره می چسبد ...


نرگس_صرافیان_طوفان

پاییز را باید عاشق بود،

عاشق که نباشی،
پاییز، وصله‌ی ناجور فصل‌هاست...
پاییز را باید عاشق بود،
که این صبح‌های ابری و سرد، بدون دوست داشتن کسی، نمی‌چسبد…
که این غروب‌های نارنجی و زرد، بدون خواستن و فکر کردن به کسی، نمی‌چسبد….
پاییز را باید عاشق بود،
که اگر نباشی؛ باران‌های بی‌امان و خش خش برگ‌ها،
دمار از روزگار تنهایی‌ات در می‌آورند…
که چای داغ عصرهای سرد پاییزت را چگونه می‌نوشی بدون حضور و حرف‌های کسی؟
که چگونه حال و هوای پاییز را طاقت می‌آوری؟
که چگونه می‌‌خوابی؟ که چگونه بیدار می‌شوی؟
بی عشق؟
پاییز را باید عاشق بود،
که آدم‌های بدون عشق،
وصله‌های ناجور پاییزند...
.
.
.
نرگس_صرافیان_طوفان