وقتی میخواهی...

 ..ممنونم که از یک جایی به بعد خوب نبودی، مهربان نبودی، وفادار نبودی، تا من ببینم بپذیرم که بعضی آدم
ممنونم که از یک جایی به بعد؛ خوب نبودی، مهربان نبودی، وفادار نبودی، تا من ببینم و بپذیرم که بعضی آدم‌ها تا یک جایی ایده‌آل می‌مانند، که مسیرهای رابطه تا یک جایی هموار است، اما از یک جایی به بعد به سراشیبیِ تغییر می‌رسد و آدم‌ها هر روز از تصورات من دورتر می‌شوند و مرا در بن‌بست بُهت و ابهام، جا می‌گذارند.
من باید به نداشتن‌ها و از دست دادن‌ها و بی‌پشتوانه ادامه‌دادن‌ها عادت می‌کردم.
من باید یاد می‌گرفتم آدم‌های مهم زندگی‌ام را از دست بدهم و نشکنم، که آدم‌های مهم‌تری پیدا کنم و دل نبندم، که روابط تازه‌ای تجربه کنم و چیزهای تازه‌ای یاد بگیرم، من باید یاد می‌گرفتم که هر تکه از پازل عشق را در هر انسان مهربانی ببینم، نه تمام عشق را در یک نفر!
خوشحالم که عادت کرده‌ام به نفس کشیدن و ادامه دادن و لبخند زدن بدون حضور و حرف‌های تو، خوشحالم که نیستی و هنوز هم آرامم...
من خودم را محدود کرده‌بودم به تو، و تو به من آموختی که محدود بودن به زمان و مکان و آدم‌ها خوب نیست.
تو به من آموختی که تعصب داشتن به احساس‌ها و آدم‌ها خوب نیست.
تو به من آموختی به‌سان رودخانه‌ای خروشان، در جریان باشم، نه به‌سان مردابی ایستاده و در انتظار توجه.
در انتظار توجه چشمه‌ای که مدت‌هاست خشکیده.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.