آن‌چه می‌دیدند رهگذرها آن لب خندان بود

آن‌چه می‌دیدند رهگذرها آن لب خندان بود
بغض پشت چهره‌ی سرسخت من پنهان بود

می‌کشاندم هر قدم کوه درد را با خودم
شور بختی از ازل با عمر من هم پیمان بود

تا که خندیدم سیلی محکم‌تر زد دنیا به من
سرنوشت شوریده احوالان را مگر درمان بود؟

آن‌ طر‌ف‌تر پشت دیوار مرگ دید می‌زد مرا
زیر لب می‌گفت کاش نرگس وقت پایان بود

پشت پلکم آتش‌فشانی از اشک در انتظار
تنها خواهش من از خدا آن لحظه باران بود

عشق هم چون نمک ریخت بر زخم‌‌های من
کمترین فایده‌ی عشق دست‌های لرزان بود

گفتمش یا رب مگر اِنَ مَعَ العُسرِ یُسرا نبود؟
گفتا رد شده زمانی‌که پسِ سختی آسان بود

به امید یُحِبَ الصابِرین طاقت کن باز نرگسم
کاش دنیای دگر برای ما شوریده احوالان بود


سانیا علی نژاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد