پشت آن پلک های شب زده

پشت آن پلک های شب زده
یک روشنا برایت گذاشته ام
سر دو راهی خیال
از شب که عبور کنی
می رسی
به طلوع چشم هایم
ببین چقدر نزدیکم
اگر بیایی
ببین چقدر رسیدن
منتظر آمدن توست


علیرضا_اسفندیاری

سالها گذشت تا من یاد گرفتم

سالها گذشت تا من یاد گرفتم
با تقدیر میشود جنگید..
با سرنوشت میشود جنگید ...
اصلا با کل عالم میشود جنگید ،
اما...
فقط با کسی که سخت عزم رفتن کرده،
نه... نمیشود جنگید ...


ملیکا_سهرابی

عاشق که می شوی

عاشق که می شوی
تمام جهان نشانی از معشوقه ات دارند
یک موسیقی زیبا
یک فنجان قهوه‌ی تلخ
یک خیابان خلوت و ساکت
جهان عاشقی زیباست آنقدر زیباست
که آواره شدنش هم زیباست
مردن در عاشقی هم زیباست

محمود_درویش

باران را بخوان در زُلِ آغوشم

باران را بخوان در زُلِ آغوشم
با تنت کوهی بساز
دورتادورِ این ویرانی
حصارِ قلبَم باش
بگذار جهانِ من ،
خلاصه‌ی دستانت شود
پشت سَرم بمان
بگذار هربار که برمی‌گردم ،
کوهستانِ وجودَت آرامم کند

مرجان_پورشریفی

امروز که اولین نسیم بهاری

امروز که اولین نسیم بهاری

تداعی نفسهایت شد


فهمیدم

هنوز هم

فراموشت نکردم

هنوز هم

یادت مثل زلزله ای ویرانگر خرابم می کند

هنوز هم

دنبال قاصدکی هستم تا تو را آرزو کنم

هنوز هم

اصلا بگذار ساده بگویم

هنوز هم عاشقت هستم


 مهدیه تهرانچی

بغلم کن شکلِ یک سیگار میانِ لبهای این تصویر

بغلم کن شکلِ یک سیگار میانِ لبهای این تصویر
بغلم کن شکلِ این دیوار میانِ شبهای بی‌تقدیر

بغلم کن که روزگار از دمای سخت گذشته است،
بغلم کن که این درد به تزریق رسیده است

بغلم کن شبیه یک ماهی، میانِ تورِ ماهیگیر
بغلم کن میانِ خرواری از درد، تو فقط دستِ مرا بگیر


بغلم کن تو ای منحصر به فردِ دیوانگی،
بغلم کن شبیه یک دارو میانِ رگ‌های بی‌تزریق،
بغلم کن شبیه سربازی میانِ شادیِ یک ترفیع

بغلم کن که اضطراب به جانِ این دل افتاده است،
که تنهایی رشته کوهِ رنج ساخته است

بغلم کن که برگهای اندامم همه پاییز شده است
بغلم کن که هزار پرنده‌ی غمگین میانِ سینه‌ام سار شده است

بغلم کن که گریه تمام قدِ مرا به آغوش گرفته است
بغلم کن که شب اینجا عجیب رخ داده است،
که داستانِ نبودنت سنگین شده است!

بغلم کن که این قصه سرانجام میخواهد
مثلا زنی باشد و مردی عاشق،
به کنارش آمده است ...


مرجان_پورشریفی