بوی شعر بهار می دهد

صبح شد
پنجره باز شد
دوباره آفتاب تکیه زده به دیوار آجری حیاط خانه مادربزرگ
شمعدانی های لب پنجره به آفتاب سلام می کنند
صدای گنجشک ها از پشت پنجره شنیده می شود
بادبادک رنگی در آسمان است
صدای قهقهه کودک همسایه
صدای غل غل قوری
نان داغ صبحانه
لبخند شمعدانی ها
آبیِ فیروزه ای حوض
قرمزِ ماهی های رقصان
می خوانم این تکرار را
بوی شعر بهار می دهد

نسترن دانش پژوه

اگه بارون نگیره سبزه‌ها خشک میشن

اگه بارون نگیره
سبزه‌ها خشک میشن
ماهیا جون میکَنن
عاشقا دق میکُنن
برکه‌ها خاک میشن
تو مثل بارون پاییز
منم اون سبزه
منم اون ماهی
منم اون عاشق
منم اون برکه


مهرداد درگاهی

جز تو

نه هر مخاطب و هر حرف و هر حدیث خوش است


که جز تو با دگرم نیست ذوق گفت و شنود


((حسین منزوی))

و من تمام شب را لب پنجره اتاقم

و من تمام شب را
لب پنجره اتاقم
رو به تمام حسرت هایم
گذراندم
تا که صبح سپید
گنجشکک تنهاتر از خودم
جیک جیک کنان
مرا به امید دعوت کرد..
همان پنجره ی غمگین دیشبم
مرا به تماشای گنجشک های صبح
دعوت کرد...


سید ادریس محمدی

شکسته شدنم را دوست دارم

شکسته شدنم را دوست دارم
مثل شاخه ی درخت بید کهنسال
یا شبیه خطوط نستعلیق که
از بُخار چشمانت می بارد
بر تن کاغذهای کاهی دفتر شعرم،
ببین..! چگونه دلتنگی چکه می کند
میان بغض متورم گلویم
و جای اثر انگشت توست
روی گونه های تب دار واژه ها که جا مانده
انگار اشک های بی اثر آسمان
برای قلب شکسته ام کافی نیست
در هجوم شب های طولانیِ نبودنت!


مرتضی سنجری

پنجره‌ها را باز بگذار

پنجره‌ها را باز بگذار
تا عطر تو
خیابان را در بر بگیرد
عطرِ تنِ تو
سِگرمه‌های درهم شده‌ی جهان را
وا می‌کند…


سعیدفلاحی