صبح که شد

صبح که شد 

رویای  شبانه ات را 

پشت پلک های ماه 

مخفی کن !

زنبیلت را 

از دست خورشید بگیر !

سوار بر کالسکه 

تا انتهای روشنی برو

قهقهه سر بده!

حالا پیاده شو!

زمان،زمان قدم زدن 

بر پلک های خیس صبح است

وچشیدن خوشبختی 

از لب های شبنمی که نگاهش

برنگاهت غلت میزند و دیوانه ات میکند!


((فرشته محمودی))

شب را روی طاقچه گذاشتم

شب را روی طاقچه گذاشتم
باد وزید
پنجره باز شد
شب سقوط کرد
ماهی های قرمز سیاه شدند
آیینه ها تاریک
و من
به دنبال سایه ام
تا سرزمین خواب ها رفتم !

فرشته_محمودی