وسط باد می دوید

وسط باد می دوید
خاطره ای برون شده از کُنام من
نتوانستم بگیرمش !
که سخت می دوید به آخرَ زمان من
سایه ام ؛ پا به پایم نبود ؛ در کنار من
گوئیا ؛ زود رفته بود
به انتهای انقیاد من
پاره کرده بود حماقتی ؛ شناسنامه ام
از آن زمان
به سَر چُنان زند مرا ؛ ملامتم
که روز نیز سیاه ز پیش چشم من
در این دَمی که طی شود به آخرم
به یاد تو ؛ زنده بود ؛ زنده بودنم
دگر مرا تکان نمی دهد
حرارت بقای من
که با خودم بِرَم ؛ نگاه تو ؛ صدای تو
همین شبی
که باشدَم سحرگهی
وداع من
به این گلی که دارمَش
که بوده و که بایدم
به نام تو ...
به نام تو ...


سعید رضا علایی

می نویسد باران

می نویسد باران
بر دل سقف
از شرار شُرَ شُرَ این همه حرف
چشم بسته سه حرف بردارم
هر سه حرفش شده درد !
تو که رفتی
نشدم
آنچه که باید می شد
گَرَم برتابَد روشن صبح
بَر نتابم دیگر
که برایم همه دنیا شده
این
ظلمت شب
از شرار شُر شُر این هم درد ...

سعید رضا علایی

از آن روز بود به دیوار اتاق

از آن روز بود به دیوار اتاق
عکسی
گرفتیم زیر درختی
ابر بود
افتاده بود ؛ تار
اما به دیدنت
عکس
ماندگار شد به ما
نشاندمش به قاب
رفتی
روزی ؛ روشن صبح ؛ دستمالی و آب
پاک کنم که قاب
در اعماق سیاهش دیدم
عکسی
شبیه تو
شبیه من
دستمالم ز پاکی این همه خاک !
سیاه
بر گذرگاه قاب ؛ یک صندلی
ببینم به دائم ؛ تو را
چه تابی دارد نیمرخ ماه
از آن همه گریز

چه دارمت تو ای عزیز
عکسی ؛ چه تار
خاکی ؛ چه پاک ...

سعید رضا علائی

زمان دلتنگی که میرسد

زمان دلتنگی که میرسد
ساعت دیواری
قهر می کند
می ایستد
مِن غربت زده
آویزان به زمان
در خیالم ؛ چشم بسته
می بینم
دستهای تو را
خیالت راحت ؛ تطهیر کرده ام نامت
آن امتداد همیشه رویا را
حیرانم در این موقع شب
من کجایم ؛ چرا نیستم
دوُد دوری ریخته بر چشمانم
من هیچ ؛ نمی بینم
زندگی
از همان لحظه اول
شده بود پایانم ...

سعید رضا علائی

از دیروزی

از دیروزی
گاهی
در تک و توک گذاری
میرسد
یادی ز خیالی
که نام و نگاهش
بود مرا
زندگی
چه نافرجام شد
دیروزم
امروزی ...

سعید رضا علایی

تو که می آیی

تو که می آیی
چه روشن می شود
صحنه زندگی وارفته
چروک خورده و تا بن دندان
فراموش شده ام را

در آن سر جوی بر بلندای هر علفی شاپرکان می رقصند
باد توفنده در پیچ و تاب
هر شاخه درختی گل قاصدکان
را به جلو می راند
اقاقی در اقاقی چه پر گل شده و
چه عطری دارد هر خوشه به خوشه گل آن
همه دنیا پر گل
همه دنیا پر عطر

تو که می آیی
در پیش پاهای عزیزت
برگ به برگ
هر غنچه گلی بیدار شده و
همه جا گلستان شده و همه
همه جا آفتابی
همه دنیای دلم نورانیست .


سعید رضا علایی

تو که باشی همه چی هست

تو که باشی
همه چی هست
آسمان در آسمان پر از زیبائیست
رنگ همه دریاها چون نور نگاهت
آبی در آبی است
زندگانی پر و پیمان
چون رودی خروشان جاریست
ماه میاید هر شب
همه جا مهتابی است
هر روز من عاشق سبز در سبز بهاریست

تو که باشی هماره در کنارم
وای ......... چه رویائیست .


سعید رضا علایی

به وسعت تمام زمین اگر یافتی

به وسعت تمام زمین
اگر یافتی
خیابانی به بلندای خط الرس
تمام کوه ها
اگر یافتی
گرد ترین دایره جهان را
اگر یافتی گودالی به عمق دلم


بدان همه از آن من است ...!!

دور یک میدان آنقدر چرخیده ام که سرگیجه ام چه همدمی شد
خیابانی را آنقدر در آن دویده ام
دور یک دایره وار کوچک آنقدر پا بر زمین کوبیده ام

که پدید آمدند میدانی و خیابانی و گودالی اینچنین ...!
از درد فراق تو .

سعید رضا علایی