از آن روز بود به دیوار اتاق

از آن روز بود به دیوار اتاق
عکسی
گرفتیم زیر درختی
ابر بود
افتاده بود ؛ تار
اما به دیدنت
عکس
ماندگار شد به ما
نشاندمش به قاب
رفتی
روزی ؛ روشن صبح ؛ دستمالی و آب
پاک کنم که قاب
در اعماق سیاهش دیدم
عکسی
شبیه تو
شبیه من
دستمالم ز پاکی این همه خاک !
سیاه
بر گذرگاه قاب ؛ یک صندلی
ببینم به دائم ؛ تو را
چه تابی دارد نیمرخ ماه
از آن همه گریز

چه دارمت تو ای عزیز
عکسی ؛ چه تار
خاکی ؛ چه پاک ...

سعید رضا علائی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.