زمان دلتنگی که میرسد

زمان دلتنگی که میرسد
ساعت دیواری
قهر می کند
می ایستد
مِن غربت زده
آویزان به زمان
در خیالم ؛ چشم بسته
می بینم
دستهای تو را
خیالت راحت ؛ تطهیر کرده ام نامت
آن امتداد همیشه رویا را
حیرانم در این موقع شب
من کجایم ؛ چرا نیستم
دوُد دوری ریخته بر چشمانم
من هیچ ؛ نمی بینم
زندگی
از همان لحظه اول
شده بود پایانم ...

سعید رضا علائی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.