همزاد چشم‌های توام

همزاد چشم‌های توام
در بازتاب آشوب که پس زده‌ست
پشت‌دری‌های قدیمی را و نگران‌ست.
آرامشی نمانده که بر راه شیری بگشاید.
و روشنای بی‌ تردیدت
از سرنوشتم اندوهگین می‌شود
دنیا اگر به شیوه‌ی چشم تو بود
پهلو نمی‌گرفت بدین اضطراب.‌


(‌(محمد مختاری))

تو در کرانه‌ی عالم

تو در کرانه‌ی عالم
درون خویش به یغما فتاده‌ای
کزین هزار هزاران، یکی نگفت
که بر شانه‌ات چه می‌گذرد...


محمدمختاری

درون چشمانت خواهم آرمید

درون چشمانت خواهم آرمید
چون میهنی که نزدیک و دور
دوستش می‌داشته‌ایم

محمد_مختاری

اتاق‌ها دیوارهاشان را دور زده‌اند

 اتاق‌ها دیوارهاشان را دور زده‌اند

کسی که عمری لب‌هایش را

پیش عشق به امانت گذاشته بود

حساب خاموشی از دستش در رفته است

و نیمه شب را تاب می‌آورد

به تاوان چند جمله تا صبح


((محمد مختاری))

شاید صدای گنجشکی

شاید صدای گنجشکی

از شاخه‌ی سپیده نیاید.

شاید که بامداد

خو کرده است با خاموشی.

چشمان بسته‌ات را اما می‌شناسم

و زیر پلک‌هایت

بیداری من است که بی‌تابم می‌کند. 


((محمد مختاری))

درون حنجره ام قارچ های زهر روییده ست،

درون حنجره ام قارچ های زهر
روییده ست،
دهانم از خزه انباشته ست
و در نگاهم
آواز حسرتی ست
که استخوانم را می ترکاند؛
ببار بر من ای ابر،
ببار
که بردباری ویرانم کرده است...

نزدیک شو

نزدیک شو
اگر چه نگاهت ممنوع است...