نامت به یقین عین غزل می‌ارزد

نامت به یقین عین غزل می‌ارزد
وقتی که نباشی قلمم می‌لغزد

تصویر تو در آینه‌ام تار شده‌ست
با رفتن تو پای دلم می‌لرزد


حسن عباسی

هرچند که در شهر دلم تاج سری

هرچند که در شهر دلم تاج سری
از هق هقِ دلتنگیِ من بی‌خبری

اکسیر غم و کهنگی‌اش می‌ارزد
اما تو همیشه در دلم تازه تری


حسن عباسی

یک سوت عقب‌گرد تو را می‌خواند

یک سوت عقب‌گرد تو را می‌خواند
یک زندگیِ سرد تو را می‌خواند

با آن‌که نوشتن از زمستان سخت‌ست
شاعر که شوی درد تو را می‌خواند

حسن عباسی

مانند بهار خرم و شاد شویم

مانند بهار خرم و شاد شویم
از بند زمستان همه آزاد شویم

تا نعره‌ی بیداد زمان قطع شود
برخیز بیا یکسره فریاد شویم


حسن عباسی

هر لحظه به ‌فکر گذرانیم چه سود

هر لحظه به ‌فکر گذرانیم چه سود
هر ثانیه درگیر زمانیم چه سود

نومیدترین نسل پر از دغدغه‌ایم
همواره پیِ لقمه‌ی نانیم چه سود


حسن عباسی

پاییز بهاری‌ست که دیدن دارد

پاییز بهاری‌ست که دیدن دارد
عاشق شده و شوق رسیدن دارد

با رقص دل‌انگیز درختان در باد
موسیقی این فصل شنیدن دارد


حسن عباسی

تصویر نگاهت به دلم قاب شد ای عشق

تصویر نگاهت به دلم قاب شد ای عشق
چشمان تو یک منظره‌ی ناب شد ای عشق

با وسوسه‌ی دیدن تو پنجره وا شد
یک‌بار دگر ثانیه بی‌تاب شد ای عشق

جان در شبِ گیسوی بلندت به لب آمد
شب‌های من از ماهِ تو مهتاب شد ای عشق


با بُغضِ فرو خورده به دریا که رسیدی
دریا به ستوه آمد و گرداب شد ای عشق

هر جا که رسیدی هنری تازه به پا خاست
هر اهل دلی دست به مضراب شد ای عشق

یک‌بار به آواز, ندای تو شنیدیم
صد باغ به لالای تو در خواب شد ای عشق

در شهر, سکوتم شده آواز رسایی
این شیوه‌ی عشق‌ورزی‌ام باب شد ای عشق

حسن عباسی

تصویر نگاهت به دلم قاب شد ای عشق

تصویر نگاهت به دلم قاب شد ای عشق
چشمان تو یک منظره‌ی ناب شد ای عشق

با وسوسه‌ی دیدن تو پنجره وا شد
یک‌بار دگر ثانیه بی‌تاب شد ای عشق

جان در شبِ گیسوی بلندت به لب آمد
شب‌های من از ماهِ تو مهتاب شد ای عشق


با بُغضِ فرو خورده به دریا که رسیدی
دریا به ستوه آمد و گرداب شد ای عشق

هر جا که رسیدی هنری تازه به پا خاست
هر اهل دلی دست به مضراب شد ای عشق

یک‌بار به آواز, ندای تو شنیدیم
صد باغ به لالای تو در خواب شد ای عشق

در شهر, سکوتم شده آواز رسایی
این شیوه‌ی عشق‌ورزی‌ام باب شد ای عشق

حسن عباسی