کمالم و جمالم بد نیست

کمالم و جمالم بد نیست
عاشق میشوی مرا
چون صورتم سیرتی دارم
قطره ذوق
دای به وسعت دریا
سودای تو بسر دارم و
راهی پر خطر در پیش
میدانم
خواستنت سخت است و بخت
اگر یار باشد
عاشق میشوی مرا


کمال بلوچ

مادرم هر روز به خاطره هایش

مادرم هر روز به خاطره هایش
آب می دهد ,
همان طور که به گلدانهایش,
و گلدانهایش,
هر روز گل می دهند
همان طور که خاطره هایش....

سیدمحسن صادقی

دارد دل من درد فراقت زتویارم

دارد دل من درد فراقت زتویارم
یکدم توبیاازسرلطفی به کنارم

تااینکه ببینم گل زیبابه گلستان
هستی گل نایاب چرافصل بهارم

دل شاد شود گرچو ببینم رخزیبا
پرنورشوددیده ی من کزتونگارم

هرروزشبم چشم به دیدار تو دوختم
روشن به جمالت بشود هر شب تارم

عمرم سپری شد که بیایی تو به نزدم
بازآی که من شوق تماشای تو دارم

گرکورشوم من نتوانم که ببینم
هرشب به سحر ریزشِ اشکم شده کارم

جانم به فدایت کرمی کن به (نسیمت)
تادر رهت ای دوست دهم دار ندارم

شهربانو ذاکری دانا

در اشتیاق رسیدن شبم

در اشتیاق رسیدن شبم
آرامش دوست داشتنی
نسیمی ملایم
از پنجره رو به باغچه
جشن جیرجیرک های آوازه خوان
سکوت شب
نقش بند درخشش ستارگان
در قاموس آسمان تیره
همه , مرا بر سر ذوق می آورد
قلمم فراتر از انگشتانم
کاغذ را سیاهه میکند
صدای نفس هایم می آید
چه غوغایی دارد
چه رازهای پنهان
حرف های نشیدنی
سکوت شب

در این هم آوایی زیبا
کاغذم
قلمم
دیدگانم
در حال آفرینش ترانه ای
به طراوت خیال دوست است

فریادی آرام میزنم
دستار بر پا
جنون عشق دارم
سرمست و حیران
دنیایی به بزرگی
سکوت شب دارم

زیاد گفتم
شب به انتها رسید
وقت سپردن
این مثنوی
به طنین پر تلاطم روز است

حسین رسومی

می رسد روزی که دیگر ارغوانت نیستم

می رسد روزی که دیگر ارغوانت نیستم
در کنارت هستم اما سایه‌بانت نیستم

می‌رسد روزی که من در کاروان عاشقی
پا به پایت هستم اما ساربانت نیستم

می رسد روزی که در سرمای تلخ روزگار
سرپناهت هستم اما آشیانت نیستم

می رسد روزی که ماهم در کنار مشتری
روشنی بخشم ولی در آسمانت نیستم

شعر و احساس ترا چون پیچکان رازقی
می برم بالا و اما نردبانت نیستم

شانه ات خم می شود زیر نبودن ها و من
خفته ام در گور و دیگر خیزرانت نیستم

نازی صالحی

وقتی تو نیستی پرنده ها می آیند

وقتی تو نیستی
پرنده ها می آیند
با حسرت, به آسمان نگاه می کنند

و من می ترسم از گردِ دور فنجان چای
می ترسم از تلفن ساکتِ خانه
می ترسم از آخرین پله
و خیابان هایِ بی ناخدا

وقتی که تو نیستی
تمام وقت مرا
یک سوال می گیرد
یتیم ماندگی ام کِی تمام می شود


قاسم بیابانی

دیوونه ی دوست داشتنی

دیوونه ی دوست داشتنی
محبوب ترین صفت من بود.
تا همین یکماه پیش...
یک نفر دزدید این توصیف مرا
یک نفر
که نامش " تو" بود.


پروین پاینده

در سکوت انگشت ها

در سکوت انگشت ها
نت به نت
تنهایی تار می زند
حدود ساعت شرعی ترانه,
و ساز شعرهایم
ناکوک می شوند
درخلسه ی عشق
با هارمونی انگشتانی پریشان
یک ملودی شاد بدهکارم
به نُت های گریان...


سپیده رسا