می رسد روزی که دیگر ارغوانت نیستم

می رسد روزی که دیگر ارغوانت نیستم
در کنارت هستم اما سایه‌بانت نیستم

می‌رسد روزی که من در کاروان عاشقی
پا به پایت هستم اما ساربانت نیستم

می رسد روزی که در سرمای تلخ روزگار
سرپناهت هستم اما آشیانت نیستم

می رسد روزی که ماهم در کنار مشتری
روشنی بخشم ولی در آسمانت نیستم

شعر و احساس ترا چون پیچکان رازقی
می برم بالا و اما نردبانت نیستم

شانه ات خم می شود زیر نبودن ها و من
خفته ام در گور و دیگر خیزرانت نیستم

نازی صالحی