راســــــتی،

راســــــتی،
دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام…!
“حــــال مـــن خـــــــوب اســت ” … خــــــوب ِ خــــوب

حسین پناهی

می سرایم "تو و چشمان تو را"

می سرایم "تو و چشمان تو را"
نه سپیدی ، نه غزل...
تویی آن شعر دل انگیز و بلند...
که پر از مثنوی بارانی ؛
منم آن شاعر بیدل
که فقط...
برق چشمان تو را می بیند...    
سبک من عاشقی و
قافیه ام دلتنگی ست...
منم آن مست و پریشان نگاهت...
که دلم تو و احساس تو را می خواهد.


فروغ_فرخزاد

به دستم تفنگ دادند

به دستم تفنگ دادند
و من
بی‌آن‌که بدانم
به قلب مردی شلیک کردم
که در آن
زنی موهای دخترش را شانه می‌کرد!
مرد افتاد
زن مُـرد
موهای دخترک سپید شد!
با لبخند سیگاری آتش زدم و به مادرم فکر کردم
بی‌آن‌که بدانم...
از آن‌سوی میدان
مسلسلی
به روی سینه‌ام
لبخند گشوده است!

داریوش فرزانه

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته ، چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیه
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی ، پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری
رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم :
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری


#قیصر امین پور

شاعر نیستم

شاعر نیستم

گاهی اما

گل رزی

از باغ  روسری جامانده ات  را

می چینم  و

نثار واژه  ها بی معنیم میکنم

واژه ها  بوی مو های تو  را می گیرند شعر می شوند ...!


#یاشار امانی

زرد زردم مثل برگی در خزان روزگار

زرد زردم مثل برگی در خزان روزگار
سرد سردم چون تگرگ آباد بی مرز و حصار

گرچه میچرخم به دور خویشتن بی واهمه
هیچِ هیچم چون حبابی در هجوم آبشار

هر سحر پیغام شادی میدهد خورشید و من
گیج گیجم مثل اعدامی که پای چوب دار

بسکه با هر قاصدک همپای باران گشته ام
خیس خیسم مثل صحرائی که در فصل بهار

خانه اش آباد اگر یادی کند از ما بگو
دور دورم مثل نیشابور و شهر قندهار

فرصت کوتاه عمری را مجال چاره چیست؟
کوچ کوچم بر سر همدستی ایل و تبار

راهی اقلیم سرحدات دشت باورم
جور جورم با تماشائی ترین نقش و نگار

مانده ام در سایه سار سرو کوهی سال ها
سرخ سرخم مثل خونآبی که در قلب انار


علی معصومی

بارانی مورب

بارانی مورب
در نیمروزی آفتابی
هیچ اتفاقی نیافتاده است
تنها تو رفته ای
اما من
قسم می خورم که این باران
بارانی معمولی نیست
حتما جایی دور

دریایی را به باد داده اند.



"رسول یونان"

دست هایت را که میگشایی

دست هایت را که میگشایی
انگار در آغوش تو است همه افق
چشمهایت را می بندی
چه گرم و لذت بخش است
این هم آغوشی با صحرا
زیر چشمان دختر خورشید
انگار سالهاست
این صحرا با کسی نبوده است
که این چنین
هرم گرمایش
همه چیز را آب می کند
و تو نیز آب می شوی
در این شمارش تند لحظه ها



"حمید هوشمندی"