به دستم تفنگ دادند

به دستم تفنگ دادند
و من
بی‌آن‌که بدانم
به قلب مردی شلیک کردم
که در آن
زنی موهای دخترش را شانه می‌کرد!
مرد افتاد
زن مُـرد
موهای دخترک سپید شد!
با لبخند سیگاری آتش زدم و به مادرم فکر کردم
بی‌آن‌که بدانم...
از آن‌سوی میدان
مسلسلی
به روی سینه‌ام
لبخند گشوده است!

داریوش فرزانه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.