نفسم زیر آوار سنگین زمان می گیرد

نفسم زیر آوار سنگین زمان می گیرد
دل من ساکت و آرام در آن گوشه ی غم می گرید
شب تاریک زمین , بی امان بر نفسِ یخ زده ام می تابد
نه کسی هست , نه فریاد رسی می آید
شده این دشت پر از بالِ بهم بسته و بشکسته ی عشق
نه امیدیست به پرواز
نه امیدی که پروانه در این سردی ایام از این پیله ی تاریک بِروید
گرمی آه درون تا به زبانم برسد می میرد
دست سرمای زمستان نفس گرم مرا در میان غم و اندوهِ خزان می گیرد
اشک من نامده از گوشه ی محزون و پر از حسرت دل

کنج لبهای بهم دوخته از سوز سخن می سوزد
حسرتِ آغوشِ لطیفِ گل رُز,
شبنم یخ زده ی اشک مرا,
همچو آتش به دلم می ریزد

سجاد حقیقی

من از افکار پوسیده پر از زنگار می ترسم

من از افکار پوسیده پر از زنگار می ترسم
از آنکس که سرت را می دهد بر دار می ترسم

جهالت چشمها را کور می خواهد پریشانم
برادر با برادر می کند پیکار می ترسم

من از این دل شکستن ها به روی خود نیاوردن
صدای قلب بارانی, ولی تو دار می ترسم


از آن روزی که با سیگار سوزاندند دستم را
من از خاکستر جا مانده از سیگار می ترسم

همیشه از سپیدیها سیاهی در نگاهم ریخت
که از رنگ سفید روی هر دیوار می ترسم

پیاده می شوم دنیا کمی آهسته تر بس کن
از این ‌چرخیدن نا حق بی مقدار می ترسم

تمام سایه ها انگار ابلیسند و می خندند
من از شیطان پنهان گشته در افکار می ترسم

امیدم به نگاه حضرت حق بود و صد افسوس
نمی دانم چرا از حضرت دادار می ترسم

شیرین بذری

ای وجودت

ای وجودت
آیه آیه های مهر
صحبتت
در غروب تلخ رفتنت
با خدا چه بود؟
وقتی کودکت
گنار بسترت نبود!
گفتگویت با خدا ,
آیا گلایه بود ؟!
اما شنیده ام
راه و رسم تو
شکایت از کسی نبود !


حسن بهبهانی

دیگر ندارم طاقت دوری

دیگر ندارم طاقت دوری
زنجیر زلفت یک گره واکن
امشب مرا ازعشق خود برگیر
گوی وضمیرنقش فردا کن
دیگر دلت بی تاب بی تابست
خواهی مرا هم از سرت واکن


مهتاب آقازاده

تو زیبایی و شعر از تو غزل شد

تو زیبایی و شعر از تو غزل شد
بدان طعم نگاه از تو عسل شد

چو نَقل مجلس است زیبایی تو
رخ چون ماه تو ضرب المثل شد

دل و دیده که تا روی تو دیده
مدام با عقل و منطق در جدل شد


ز تو آنقد دلم با آسمان گفت
سر ماه و ستاره ها کچل شد

تمام کهکشان راه شیری
به چشمان قشنگ تو بدل شد

نگاهم کاشف زیبایی ات بود
اگر چه در نگاهت بی محل شد

ایوب محمدی

سکوت لب

سکوت لب
نه که از بی تفاوتی باشد
سوار خسته ندیدی ؟!
هزار ...
راه برفتم
هزار ...
جهد بکردم
ولی ...
نشد که نشد !!


مریم مینائی

من آن کودک کر و لالم

من
آن
کودک
کر و لالم
که
در
جمعه بازار
دنیا گم شد
و
کس
زبان شاره
نمی دانست
و
همه جا
تعطیل بود.!


پرشنگ بابایی

مرا عاشق می کند این همه باران

مرا عاشق می کند این همه باران
که در واژه های
خیسِ چشمان توست
شعری بخوان برایم
از عطر گُل های میخکِ گُلدان های
پشت پلک هایت؛
هم زمان با آواز تو
پائیز از راه خواهد رسید
می گویی: من این فصل را

در آغوش گُل های سُرخ پیراهنت
بارها در خواب دیده ام
و این زیباترین مرگ است
شبیه به دنیا آمدن غزلی ناتمام
که از دهان قلم جاری ست
در میان بوسه ی انگشتانت!

مرتضی سنجری