مهم نیست باشی یا نباشی

مهم نیست
باشی یا نباشی
درگردونه ی حسرت
بهار سرشاخه هایش را
آویخته،
تاج گل بر سر دخترانمان دوخته
پیرزن زمردین را به خاک سیاه نشانده
حالا تو فکری برای مرگ کن
چه فایده باید مهم بود ،بودنت
تا شاخه ها بار می دادندو
تابستان به لطافت بهار همیشگی بود...


مهتاب آقازاده

نازدلم نرو....

نازدلم
نرو....
انارسرخ بزرگی
ترک برداشته ای....
دنبالت بگردم،
دانه هایت پخش شده،
راهی بجز دل سپردن نداشتی....
برگرد به مهربانی هایت
آرام جان...
تو والایی نه کالا...


مهتاب آقازاده

دیگر حرف ها عاشقانه نیست

دیگر حرف ها
عاشقانه نیست
تمام من،
ازعشق تو مردن ست...


مهتاب آقازاده

متن شعرم را پر می کنم از صلح

متن شعرم را پر می کنم از صلح
شاید آزادی هم در امتداد اش بود
چرا سال ها که می گذرد
زندگی بیگانه می شود
چرا آینده،گذشته را نمی بیند
لاک آزار فریاد می زند
اما در بی پناهی کسی
گوش شنوایی نیست...

شاید این بار گذشته را
که فریاد زدم...
آینده شنیده باشد

مهتاب آقازاده

غروب بی رنگ..

غروب بی رنگ..
پاییز و زمستان شده ای
در اندرون خالی بی کسی ها
وتو
رسیده ای به آنچه که من،
هرگز نرسیدن...مغرور
کسی به داد این دل بیمار من
نرسید..
وقتی تبلور عشق آهنگین تو را
درآرشیو جنگ های دوم و سوم...
وکل ویرانی های این کره ی خاکی
هک می کردم..
به بلندای تاریخ نشناخته ی تو
ناشناخته ی من،....

پ.ن
چرا خداوند مرا هرگز به تو نرساند
هیچی نگو...

مهتاب آقازاده

تو پرستویی بودی درکنج دیوار

تو پرستویی بودی درکنج دیوار
ومن به دنبال تو سرگردان
درته,تکه ای از دیوار,قناری آشفته
لایه آهن وسرب های,داغ وگذاخته
وعشق آن هیجان آزار,دنبال تو
بی هراس از غم زندگی
توپرواز می کردی ومن اوج می گرفتم
تا رسیدن به خداوند,وتو رها می شدی
رها,جان فرشتگان خدا
ومن حیران شما بودم...


مهتاب آقازاده

دیگر ندارم طاقت دوری

دیگر ندارم طاقت دوری
زنجیر زلفت یک گره واکن
امشب مرا ازعشق خود برگیر
گوی وضمیرنقش فردا کن
دیگر دلت بی تاب بی تابست
خواهی مرا هم از سرت واکن


مهتاب آقازاده