سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟
   خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟

   نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن
   طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟

   طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
   آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟

   طالع تیره ام از روز ازل روشن بود
   فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟

   من که دریا دریا غرق کف دستم بود
   حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟

   گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
   دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟

   آمدم یک دم مهمان دل خود باشم
   ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا

قیصر امین پور

سال‌ها رفت و هنوز...

سال‌ها رفت و هنوز...
یک نفر نیست بپرسد از من؛

که تو از پنجره‌ى
عشق چه ها می خواهی...!
صبح تا نیمه‌ی شب منتظری!

همه جا می‌نگری،
گاه با ماه سخن می گویی!
گاه با رهگذران...!

خبرِ گمشده‌ای می‌جویی؟
راستی گمشده‌ات کیست؟
کجاست...؟


قیصر امین پور

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته ، چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیه
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی ، پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری
رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم :
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری


#قیصر امین پور

روزمبادا

عمـــــــری است لبخنـد‌هایِ لاغـرِ خــود را
در دل ذخــیره می‌کنــم ، باشد بـــرای روز مبـــادا
امّــا در صفحه‌های تقویم ، روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هــــــر چــــــــه باشــــــد ، روزی شبیــــهِ دیـــــــروز
روزی شبیهِ فـــردا ، روزی درست مثــلِ همیـن روزهــای ماست
امّــا کســــی چــــه می‌دانــد؟ شـایــد امـــروز نیز ، روزِ مبــادا باشد


قیصر امین پور

تو قله ی خیالی و تسخیر تو مُحال

تو قله ی خیالی و تسخیر تو مُحال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال

ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی
شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال


عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف
تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال

بیچاره ی دچار تو را چاره جز تو چیست؟
چون مرگ، ناگزیری و تدبیر تو محال

ای عشق، ای سرشت من، ای سرنوشت من!
تقدیر من غم تو و تغییر تو محالᗰ

قیصر امین پور*شرح تو*

ای کاش جای این همه دیوار و سنگ

ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب
و کمی پنجره…

قیصر امین پور

ناودانها شر شر باران بی صبری است

ناودانها شر شر باران بی صبری است
آسمان بی حوصله ، حجم هوا ابری است
کفشهایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی صبری است
پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری است
و سرانگشتی به روی شیشه های مات
بار دیگر می نویسد : خانه ام ابری است


قیصر امین پور

باری من و تو بی گناهیم

باری من و تو بی گناهیم
او نیز تقصیری ندارد

پس بی گمان این کار
کار چهارم شخص مجهول است!


قیصر امین پور

با توام‌ ای شور،‌ ای دلشورهٔ شیرین!

با توام‌ ای شور،‌ ای دلشورهٔ شیرین!

با توام

ای شادی غمگین!

با توام

ای غم!

غم مبهم!

ای نمی‌دانم!

هرچه هستی باش!

اما کاش...

نه، جز اینم آرزویی نیست:

هرچه هستی باش! اما باش!

(قیصر امین پور)

این روزها که جرأت دیوانگی کم است

این روزها
که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم
بگذار در خیال تو باشم
بگذار

بگذریم
این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است

قیصر امین پور