خداحافظی ات

خداحافظی ات
انگار ادامه ی آلزایمر مادرم بود
وقتی چشمهایش هنوز در خاک روشن بود
حالا که صدایم از صدایت
خوابهایم از خوابهایت
نگاهم از نگاهت خالیست
زبانم
این باکره ی سخت پروا
خون به خون به هر تقلا
رویای تو را
از زهدان شعر آزاد خواهد کرد...

مستانه دادگر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.