شب هایی پر از تکرار

شب هایی پر از تکرار
درد های بی انکار.
لایه های تنم سفار شده از؛
سموم انسان ها
در این مزرعه بی هکتار.
سرای گیتی ام خسته از نبرد های پیشین
و این پرنده های بی منقار.
کدامین سوی این جهان شناور می شویم
در این دنیای بی مقدار.

جهان مصنوعی ام هر دم گسترده تر از پیش؛
این جهان بی هویت بی پرگار.
زمستان می شوم در این هوهوی سرما
در این فصل بی بهار.
منطق و عقل را ارجعیت دارم از هر جانور؛
در این بیابان بی پندار.
زاده شده ام از دامان مادری؛
در این مرگ های بی هشدار.
شکوه آفتاب و مهابت مهتاب را دیده ای؟
چگونه بازی کند چرخش آفتاب و مهتاب
در این ثانیه های بی کردار.
کجایِ این قصه مانده ایم؛
کجایِ این شهر چراغی روشن است!
در این شهر بی هنجار.
چگونه پس بمانیم
چگونه پس بمیریم
در این ترس های بی مدار
تسخیر من و جهان؛
از آوا هایی ز آسمان
در این آسمان بی سردار.
خدا حافظ این فصل های پی در پی
خدا حافظ ای فضل های تو در تو
در این من بی مردار

احمد حسنی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.