جبر یعنی تواندوهناک زتقدیرنباشی

جبر یعنی تواندوهناک زتقدیرنباشی

اختیار یعنی تومسئولی و بی عقل نباشی

درجمع جبرواختیار علت تو نیستی

لیک چنان انتخاب کن که در جبرنباشی


علی اکبری

لحظه ها بی تو چنان می گذرد میخ از دل

لحظه ها بی تو چنان می گذرد میخ از دل
تیر از دیده فرو می رود و سیخ از دل
چشم زیبای تو و خال لب مهسایی
در خیالم گذرد زهره و مریخ از دل
گردش دور و زمان هجری و شمسی باشد
کرده ام خاطر تو مبدآ تاریخ از دل
عشق جان سوز تو جان می طلبد هر لحظه
گاه گاهی گذرد خنجر آهیخ از دل
خواستم فکر تو از سر بکشانم بیرون
ناگهان شد به کفم نامه توبیخ از دل


فرزاد حسینی

ای ستاره ی شب های بارانی ام

ای ستاره ی شب های  بارانی ام
ای عاشقان روزهای ویرانی ام
ز عاشقانِ جفا پیشه الحذر
ز هجرانِ ستاره ها طوفانی ام
هر شب آسمان را ستاره می میرد
و من دلزده از این زندگانی ام
آسمانم پر از قبرِ ستاره هاست
باز ساکنِ سرزمینِ نورانی ام
بکش ای عاشقِ مرگِ ستاره ها

فنایی تو آخر من ، جاویدانی ام

غلامرضاحکیم پور

شاخه های نرگس

شاخه های نرگس

پیوند می زند

تمامِ مرا ،

به عمری ، از جنسِ شب

و تباری از روز

هنوز پدرم کنار باغچه ،

قلبِ زندگی را شخم می زند

و من همیشه

از پشتِ شیشه های بدونِ پرده

نرگس ها را میدیدم که از کتف های تنومندِ ضعیفش

جوانه می زد

منتظر می ماندم، برود

برای اتاقش لالایی بخواند

من خیز بردارم

چشمهایم را روی خاک باغچه

آبیاری کنم

مژگان رشیدی

رفتم تا سرزمین آزادی...

رفتم
تا سرزمین آزادی...
باد میان کوتاهی موهایم میرقصد
و دستانم،
آنجا که کبوتران سپید لانه داشتند
بی پروا میان مهربانی دستانت پرسه میزد؛
رفتم تا دور دستها
تا پرواز
رقص
آزادی،
و دیدم مرگ پایان کبوتر نیست


آرزو هدایتی

شاید این بار گره خورد دلت با دل من

شاید این بار گره خورد دلت با دل من
یا که وا شد گره از سر این مشکل من
تو که غارت نمودی همه ی هستی من
همه هستی من مال تو ،این دل دل من
نافه ی مُشکی وُ نِی و نوا داشت خُتن
برهوت است درونم تو ببار در بر من
سِرّ افتادگی لاله ی واژگون می دانی؟
سر تسلیم فرو برد قدش پیش چمن
تا که گیرد نفسش بوی نفسهای ختن
اشک خونین بریخت در بر دامان چمن
روی ماهش ندیدست کسی غیر چمن
همدم شام و سحر گشت غزل خوان چمن


مرضیه فتحیان

میروم هر روز خسته در ساحل

میروم هر روز خسته در ساحل
سر میدهم به چامه ی خاطرات تو
تکیه میکنم به شعری با یادت
اعاده کن آن دیدگانت را
که دریا هم مرا فهمید
تکرار کن آن نگاهت را
که ماهی هم به من خندید
مثل بوسه های نم نم باران
من تو را تکرار میکنم درخود
حرفی بزن با من چیزی بگو
این شعر برای تو میگویم
که حرفهایش تو را میخواند
تو را میخواهد
از نگاه خسته ی ابریم
باران هم با من بارید
تکلم نما بامن چیزی بگو
بگذار گم شوم در تو
تا بدانی چه نهان است در من
کاش ما دو کبوتر بودیم
تا که عمری همسفر باشیم
دور میگشتیم از ساحل جنوب
تا بیفتیم در آغوش نور ماه
دگر مرا رها نکن
بیا نوازشم کن و
مرا دگر رها نکن

زهرا سلمانی هرمزی

در میان همه ی بغض های خفته ام

در میان همه ی بغض های خفته ام ،قطره اشکی ست،که هنوز بی اختیار در گوشه چشمم بی صدا می بارد،
روزهای سرد و تو خالی از هر داشتنت،تکرار روزهای گذشته ای ست که هنوز می گذرد

و در میان دست های مضطرب و پریشانم برای نبودنت واژه ای پیدا نکردن تا کمی آرامش کنم

تنها و یکه می خواهم بروم به جایی که شاید در آن تاریکی دیگر صدایی از تو در من نپیچد
می خواهم از رویای تو رخت بر بندم
می خواهم در خلوت اندیشه های عاشقانه ام

خودم را بی نیاز از تو سازم

رونا فرخ