در میان همه ی بغض های خفته ام

در میان همه ی بغض های خفته ام ،قطره اشکی ست،که هنوز بی اختیار در گوشه چشمم بی صدا می بارد،
روزهای سرد و تو خالی از هر داشتنت،تکرار روزهای گذشته ای ست که هنوز می گذرد

و در میان دست های مضطرب و پریشانم برای نبودنت واژه ای پیدا نکردن تا کمی آرامش کنم

تنها و یکه می خواهم بروم به جایی که شاید در آن تاریکی دیگر صدایی از تو در من نپیچد
می خواهم از رویای تو رخت بر بندم
می خواهم در خلوت اندیشه های عاشقانه ام

خودم را بی نیاز از تو سازم

رونا فرخ

هنوز در باورم نمی گنجد که دیگر نیستی

هنوز در باورم نمی گنجد که دیگر نیستی
همدم سنگ سردی شده ام که هر روز به مانند کودکی که از سر دلتنگی بغص میکند

و سراغت را میگیرد به سویت می آیم ولی چهره ات هر بار گم میشود لابه لای اشکهایم

بی وفایی های دنیا را بارها و بارها چشیده ام ..
ولی هیچکدام تلخ تر از طعم نبودنت نبود
خلا ندیدن و نبودنت ویرانم کرد....

رونا فرخ