نیمه جانی خاموشم
زنده به گوری
که لابه لای تنفس های پراکنده
زیر لب نجوایی میکند
صدایم فقط
تا همان الحد تنهایی ام میرسد
نیمه جانی هستم
بی صدا
صدایت میکنم ....
فرشید فاضلی فارسانی
آیاقاصدک آرزوهایم
خبرت دادند
که بارفتنت
قلبم به دارمکافات آویزشد
و پنجه نرم میکنم
بادلتنگی هایت
چه آوردی به سرلبخندم
که به جای شکر
خون میریزد ازآن
افسانه ضیایی جویباری
باتو دستانم پر پرواز شد
باتو دردم کم شده ،احساس شد .
بی تو بودن رانمیدانم چگونه سرکنم .
حال آن دیدار از سر درکنم .
خواب تلخم ازتو چوون مرهم کنم .
روز مرگم زندگی را غم کنم .....
معصومه دهقانی
مرد نجیب افکارم
آن چنان بر بادم دادی
که زنجرک های سبز برنج
رویای شالیزار را
یا فرار پسر خان
آبروی حجلهی ناکام را
تو کجا بودی
آن زمانی که
تمام طایفهی ترس تشنه بر خونم شدند
چه ناگزیر گریختم
بی آنکه بدانم گناهم چیست
مرد نجیب شعرهایم
شور و امید پروانه شدن بود
که مرا
به عشق تو پیله کرد
و نمیدانستم که تو نوغان داری
نمیدانم
در دایره البروج
نحسی بزغالهی شیطان دامنم را گرفته
یا در زمین
بهمن ناخواندهی دی ماهی
که هر قدر اسپند دود میکنم
دور نمیشود این بدشگونی
شاید نگاه کردن به کسوف کامل چشمانت
مرا به نفرین جاودانهی ایزدان اساطیر دچار کرده
به مِه بانگ نخستین دیدار
به تابش پس زمینهی کیهان سینه ام سوگند
که خرافاتی نیستم
فقط حالم گرفته است
نه شکل ابرهای آمادهی زاریدن
شبیه شاه پریان؛
که بخت دخترش را
به گرهِ چارقد،
زنی بسته
که گمشده اش را پیدا کند
مرد نجیب آرزوهایم
من که از تو چیزی نخواسته بودم
نه بنچاق تمام باغستان های انار را
نه زدن در دریاهای بی گدار را
همین که حسرت بهار
بر دل سر درختیهای سرمازدهی سیب نمیماند
بس بود
ولی دریغ کردی و مردم
و باز در چرخهی زاد مُرد
شهربانوی پر شکوفهی سیبستان خود شدم
اینک بدان که در این هزار توی بی پایان
جای لبهای کوچک تو
خیالت را بوسیدم و با احترام
در مخملی از گلبرگ های سرخ
بر سر طاقچه گذاشتم...
زهرا آهن
کاش دل تنها نبود...
کاش تنها در میان این همه ادم نبود.
کاش ان لحظه که رد میشدی از کوچه ی ما.
من دیووانه هواسم به سر کوچه نبود.
کاش تو مکث نمیکردی و زود میرفتی.
که نگاهم به نگاه تو گرفتار نبود.
کاش لبخند به روی لب تو هیچ نبود.
تا که اینگونه اسیر لب تو دل نبود.
کاش در تعقیب تو، چشم و سر و دل نبود.
تا تو را مست در اغوش کسان دیده نبود.
کاش ان لحظه که اغوش کشیدت بسیار.
من دل خسته هواسم، به اغوش تو و یار نبود.
کاش ان لحظه که بوسید، لبت را لب یار.
چشم خیس من دیووانه،به ان سرخیه لبهات نبود.
کاش میشد که نگاهم به زمین میدوختم
که نگاهم به ان بوسه ز لبهات نبود.
کاش ان قطره ی اشکی که چکید از گونه.
عکس خیس اخرین بوسه ، ز لبهات نبود.
امین غلامی
گر خواهی که مرا به کعبه ی وصال خوبان برسانی
باید که نظر کرده مرا به جمع یاران برسانی
رُخ باز بِنما حدیث عشق در باب تو است
مجنون شوم آن دم که مرا به کوی جانان برسانی
عباس سهامی بوشهری
ما قامت بلند تورا راست گفته ایم
شعراست وعشق وهرچه که می خواست گفته ایم
مواج گیسوان تو در نرمش نسیم
رقصی شبیه آبی دریاست گفته ایم
موزون ترین حرف خدا بر لبان توست
لب را بهشت خالق یکتاست گفته ایم
با هر پیام مهر که می آید از شما
چندین غزل که وای چه زیباست گفته ایم
ای هم نشین کنج غریبانه ی دلم
ایمن ترین خانه همین جاست گفته ایم
این روزهای سخت که برما رسیده است
قانون نانوشته ی دنیاست گفته ایم
خورشید مهر سرزند از پشت کوهسار
فردا برای عشق مهیاست گفته ایم
جز عاشقی که اصل فرآیند خلقت است
دنیای فقط به قصد تماشاست گفته ایم
عباس جفره
ناز نفست که ناز داری
سرّی و سر دراز داری
تا قصّه کنی، به گفت و گویت
از قِصّه و غُصّه باز داری
شهاب سنگانی