به نام خداوند عشق .

به نام خداوند عشق .

برگوی به من، تو یاد داری؟

هنگام که تیر برق چشمت

بر قلب منش نشانه می رفت

بشگست صراحی دو چشمم

اشک از تَرَکش روانه می رفت

هنگامِ بهار و سبزه زاران

در پهنه ی دشت گل ، صفا بود

آنجا دل ما هر دوتایی

گاهی به طپش

گهی نوا بود

در خلوت دل

آبشار احساس

دامان کَرَم به مِهر گسترد

هر خنده به موج آن لب و چشم

بر این دل من

چگونه بنشست؟

نی اشک

ز آن صراحی دو چشمان

گل های چمن بکرد سیراب

بارید دلم چو گریه ی شوق

هم چشمه ی دل بشد پر از آب

دیدار من و تو وه چه خوش بود

در تنگ غروب آن بهاری

دنیای دگر بشد نمایان

حک شد به دل و به دیده ، آری

دنیای قشنگ بی قراری

دنیای قشنگ بی قراری.

ولی اله فتحی

یک مرغ وحشی

یک مرغ وحشی
در آشیان استخوانی ام
آرام گرفته است
دیگر به هوای آزادی
جست و خیز نمیکند
نمی پرد...
به گمانم
با شوریِ اشکهای من
نمک گیر شده است


سحرفهامی

ای که تُنگِ بشکن از جنس سفالیست تورا

ای که تُنگِ بشکن از جنس سفالیست تورا
آبیاری کن تو دل را تا مجالیست تورا

این زمینِ مستِ تشنه،دانه کی حاصل دهد،
تاکه در مصرِ دل و جان خشکسالیست تورا ؟

غافل از رفتن مشو، بانگِ سفر راگوش کن
تاببینی مرگ هم در این حوالیست تورا

خوش نشینِ بوریایِ خویش باش و غم مخور
تا ببینی این حصیرت،صد چو قالیست تورا

شوقِ پروازی نمی بینم ، زمینگیری چرا ؟
بازکن زنجیرِ محنت، پرّ و بالیست تورا

آرزوهای جهان،خواب و خیالی بیش نیست
تا به کی در بند این خواب و خیالیست تورا ؟


قاسم یوسفی

مردی زیرِ پوستِ تنم

مردی
زیرِ پوستِ تنم
تبعید شده است
نمی‌داند کدام هوس را برآورد:
آلبالوی روی میز
یا لبانم را


آزاده اسدی

دارم هر روز به دلی،دادِ سخن ساز کنم

دارم هر روز به دلی،دادِ سخن ساز کنم
دارم هر روز به گلی،شهره ی طنّاز کنم
دارم هر روز به سری،طرّه ی ایّام زنم
تلخیِ صحبتِ اغیار  به غمّاز کنم
دامن سایه ی عشق،خود دلِ اسرار دهم
جامه نازک جانم به برِ لابه شهناز کنم
هلهله از همه شهر که نی ساز آید
من که من،چون خبر هدهدِ شهباز کنم
عاشقی با همه دغدغه درس و کتاب
کوثرِ آبِ حیات است که سروناز کنم
چاره وهم و خیال،خود حرمِ عشق مبر
صنعتِ لات و هُبل را کرمِ کعبه دلباز کنم
تو بیا صافی رشتی شَکَری ریز امروز
تا همه شهر و دیارم به کَلَک، راز کنم


ابراهیم اسماعیلی

با ان شب تنهایی

با ان شب تنهایی
با ان فرصت تنهایی
با زمزمه اشنایی
با ان مه روی شیدایی
ایا شود با خورشیدکنار آیی
ای نازک تن همه زیبایی
ای گیسوانت بی انتهایی
ای آغوشت دریای آرامی
زلف نشان میدهی
هرنفست کنارم تماشایی
باغم تو جان میرود
با لب تو غم میرود
با قدمت جان میرود
با تن تو شب میرود


یحیی بهرامی باباحیدری

دَر مزرعه ی زندگی کاشَتم باغی

دَر مزرعه ی زندگی کاشَتم باغی
بی آبی رسید هَرزه سر آمد یاغی
گل ها همه پژمرده درختان زخمی
بی فایده گشت هیچ نگردید باقی
دریایِ تلاطمِ هوس نیست مأمن
پا پوشی را ماَند  که تَنید دباغی
مِی در قدح جامِ زُمردین نوش
یا در مسِ قلعی چه تفاوت ساقی
پیمانه مِی نوشی تو گر مجنونی
لیلی چه سزاواری کُنندش باقی
صد بار به میخانه چه جُستی آخر
یک خواسته نکردی طلب از الباقی
محکوم به فنایی که چنین نامردی
خوردی نمکش ، هیچ نکردی یادی
بی رسمی رسم است تو جامی شکنی
شُکر شأنِ شکور گشت تو گر ارشادی
صد بار طَواف آری به دور کعبه
خود را نشاسی که اَسیر اُفتادی
یک آن نیاز است شوی حُرِ حسین
حُر گشتی اَسیری و اَسیر ، آزادی
حافظ چه سُرایی کنون حالِ بَشر
فریادی ، شنید یادی نکرد فریادی


حافظ کریمی

می روی از خاطرم دیگر کنارم نیستی

می روی از خاطرم دیگر کنارم نیستی
دیگر حتی لحظه ای در لحظه هایم نیستی
هر چه میگردم میان خانه یادی از تو نیست
من گمان دارم که دیگر بی قرارم نیستی
روزگاری در کنارت شاد بودن ساده بود
من خزانم تا ابد وقتی بهارم نیستی
رفتی و در سینه هامان حرف هامان شد سکوت
با تو فریادم تو اما ، هم صدایم نیستی
انتظار دیدنت شاید به سر آید ولی
گفته بودی بعد از این چشم انتظارم نیستی
گفتمت هر جا که رفتی یاد این دیوانه باش
زیر لب خندیدی و گفتی به یادم نیستی .


سعید افشار