ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
به نام خداوند عشق .
برگوی به من، تو یاد داری؟
هنگام که تیر برق چشمت
بر قلب منش نشانه می رفت
بشگست صراحی دو چشمم
اشک از تَرَکش روانه می رفت
هنگامِ بهار و سبزه زاران
در پهنه ی دشت گل ، صفا بود
آنجا دل ما هر دوتایی
گاهی به طپش
گهی نوا بود
در خلوت دل
آبشار احساس
دامان کَرَم به مِهر گسترد
هر خنده به موج آن لب و چشم
بر این دل من
چگونه بنشست؟
نی اشک
ز آن صراحی دو چشمان
گل های چمن بکرد سیراب
بارید دلم چو گریه ی شوق
هم چشمه ی دل بشد پر از آب
دیدار من و تو وه چه خوش بود
در تنگ غروب آن بهاری
دنیای دگر بشد نمایان
حک شد به دل و به دیده ، آری
دنیای قشنگ بی قراری
دنیای قشنگ بی قراری.
ولی اله فتحی