به نام خداوند عشق .

به نام خداوند عشق .

برگوی به من، تو یاد داری؟

هنگام که تیر برق چشمت

بر قلب منش نشانه می رفت

بشگست صراحی دو چشمم

اشک از تَرَکش روانه می رفت

هنگامِ بهار و سبزه زاران

در پهنه ی دشت گل ، صفا بود

آنجا دل ما هر دوتایی

گاهی به طپش

گهی نوا بود

در خلوت دل

آبشار احساس

دامان کَرَم به مِهر گسترد

هر خنده به موج آن لب و چشم

بر این دل من

چگونه بنشست؟

نی اشک

ز آن صراحی دو چشمان

گل های چمن بکرد سیراب

بارید دلم چو گریه ی شوق

هم چشمه ی دل بشد پر از آب

دیدار من و تو وه چه خوش بود

در تنگ غروب آن بهاری

دنیای دگر بشد نمایان

حک شد به دل و به دیده ، آری

دنیای قشنگ بی قراری

دنیای قشنگ بی قراری.

ولی اله فتحی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.