پاییز کنار ایستاده؛

پاییز
کنار ایستاده؛
هنوز دارد
به نجوای چند برگ
گوش می دهد،
که می گویند:
سفری در راهست
کمی بعد
مادرانه
دستشان را می گیرد
و می برد
دیگر
آرام آرام
مراسم تودیع
صورت می گیرد
و درختان،
کلاه از سر
برداشته،
به نیکی
بدرقه اش می کنند

فرشته سنگیان

حدیث کسا

یک حدیث میشناسم وآن است کسا

عطرنبوت دارد وپنج تن آل عبا

ستونی است گردرخیمه اهل کسا

نیست آن عمود مگردخت رسول خدا

کشتی نوح است ودم عیسی وعصای موسی

باحسنین و دخت نبی ودامادپیغمبرخدا

جبرئیل است شاهدملائک نزدخدا

که بین اولیا پاکیزه ترینند آل عبا

آزاد حق راقسم ده به رسول خدا

که سعادتمند باشی درهمه عمرباذکر کسا

علی اکبری

شوق وصال تو هر لحظه در دلم

شوق وصال تو هر لحظه در دلم
آشوب دیگری به وجودم صدا کند
دل خوش به رفتن آفتاب می شوم
تا حصر فاصله ها را جدا کند
با شعله های کوچک وقت طلوع شب
پر می کشد دلم، که جان را فدا کند
چون رخنه می کند ، ز تو یادی به سینه ام
چشمان منتظر، تو را ادعا کند
آتش زند به خرمن دار و ندارمن
لبخند کوچکت، مرا بازم گدا کند
بیمار عشق تو گشتم، ای نازنین صنم
چهچه بزن که دینت ادا کند


منصور نصری

آفتی زد شب پاییز به دل و جان که مپرس

آفتی زد شب پاییز به دل و جان که مپرس
خم شدم پیر شدم سر به گریبان که مپرس

درد تیمار شب و غصه پاییز کنار
شده ام شمع شبی چشم به پایان که مپرس

در طلوع مژه ات شب پره ای پر زد و رفت
پره خواهش شده ام دست به دامان که مپرس

به مراد دل خود سیب کشیده ست شیطان
آدمی بختم و رسوا و پریشان که مپرس

گرچه پنهان شده است راز دلم چون فندق
با خیالت شدم آن پسته خندان که مپرس

غم پاییزی ات و غصه بی سامانی
فارغ از حال منی بی سر و سامان که مپرس

گله ای کرده ام و طعنه ای هم نیز زدم
شدم از کرده خویش پاک پشیمان که مپرس

بهروزکمائی

بیزارم از فاصله ها

بیزارم از فاصله ها
از خط های ممتد ،جاده ها

از عشق هایی که کهیر زدند دفترهار ا

از لابه ها ...

دردها و ضجه ها ...

هزار بار آغاز میشوم در شهر

و پر می کشم در سنگینی نگاهی

که به رنگ چشم تو نیست

و اینگونه بی غروب صد بار گم میشوم در خود

و اما تو ؟ ...

باز جستجو میکنی مرا در دفترها ...

اقبال طاهری

دلنوشته های من

دلنوشته های من
یک‌جایی باید باشد؛برای گم شدن
برای وقت هایی که دلت تنگ است
و از همه دلسیری؛
بروی و در تنهایی خودت
به دور از همه
در غم خودت
آرام بمیری

افسانه نجفی

عاشق نماها نبض ونظم عشق برهم میزنند

عاشق نماها نبض ونظم عشق برهم میزنند
درنمادعاشقی وحُسن صوری حال برهم میزنند

امیرعلی مهدی پور

نیشخند سلام دوباره ی تو

نیشخند
سلام دوباره ی تو
هر بار
به نیشخند می گرفت
تمام زخم هایم را
تازیانه ی نبودنت
بر تنم
هزاران درد
برجای گذاشته بود...

افسانه نجفی