شوق وصال تو هر لحظه در دلم

شوق وصال تو هر لحظه در دلم
آشوب دیگری به وجودم صدا کند
دل خوش به رفتن آفتاب می شوم
تا حصر فاصله ها را جدا کند
با شعله های کوچک وقت طلوع شب
پر می کشد دلم، که جان را فدا کند
چون رخنه می کند ، ز تو یادی به سینه ام
چشمان منتظر، تو را ادعا کند
آتش زند به خرمن دار و ندارمن
لبخند کوچکت، مرا بازم گدا کند
بیمار عشق تو گشتم، ای نازنین صنم
چهچه بزن که دینت ادا کند


منصور نصری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.