زمستان، سرد هجی می شود

زمستان،
سرد
هجی می شود
و برف،
سپید
و هزار،
راز دارد‌ از بهار
در همین دل سپید و سرد


فرشته سنگیان

پاییز کنار ایستاده؛

پاییز
کنار ایستاده؛
هنوز دارد
به نجوای چند برگ
گوش می دهد،
که می گویند:
سفری در راهست
کمی بعد
مادرانه
دستشان را می گیرد
و می برد
دیگر
آرام آرام
مراسم تودیع
صورت می گیرد
و درختان،
کلاه از سر
برداشته،
به نیکی
بدرقه اش می کنند

فرشته سنگیان

بدون وجود امید یا ناامیدی،

بدون وجود امید یا ناامیدی،
این همیشه معیار همگان
از برای زندگی؛
نفس،
می آید و می رود
و روزان و شبان
نیز...
و بایستی
با فراغت خاطر
هستی را
پذیرا شد
همانگونه
که هست


فرشته سنگیان

دستش به خون عشاق

دستش به خون عشاق
آلوده است،
پاییز

فرشته سنگیان

سلام بر باران

سلام بر باران
از دوردستها
از پاکی ها
چه خوش کردی
تو یاد ما


فرشته سنگیان

برگ به برگ،

برگ به برگ،
در کوچه های خزان
از تو گرفته ام نشان

فرشته سنگیان

در نبودنِ پر از بودنش،

در نبودنِ پر از بودنش،
مشتاق تر از همیشه
عاشق نورم


فرشته سنگیان

به مصاف با پاییز مرو

به مصاف با پاییز مرو
این بغض و آه و اشکها
میراث فصل های دیگرند
فقط،
پاییز را
محرم
شمرده اند


فرشته سنگیان

لبریز است

لبریز است
آتشدان پاییز
از هیزم خاطره
فرشته سنگیان

در نبودش؛

در نبودش؛
چشم ها
زخمی تر از قلب اند

فرشته سنگیان