قد علم کرده گلی

قد علم کرده گلی
در باغچه ی دل
عشق است نامش
به جان می پایمش


فرشته سنگیان

قد علم کرده گلی

قد علم کرده گلی
در باغچه ی دل
عشق است نامش
به جان می پایمش


فرشته سنگیان

شعر, فرا می خواندم

شعر,
فرا می خواندم
به معبدی مقدس
تا
از هاله ی واژه ها
نوری برگیرم


فرشته سنگیان

راز سرمستی اینست:

راز سرمستی اینست:
شب نشینی با مهتاب
مصاحبت با آفتاب

فرشته سنگیان

شبها هراسِ نادیدنت،

شبها
هراسِ نادیدنت،
رهزنِ
خوابِ
منست!
و
روزها
دیدگانِ منتظرم
چشم به راهِ
جلوه یِ نابِ تو است!


فرشته سنگیان

بخیه

شاخه ی شکسته را
پرنده با نوک زدن
بخیه می نمود؛
با نخی از مهر و
سوزن امید!


فرشته سنگیان

چندیست

چندیست
معتکف خانه ی یارم
در خیال خویش!
فرشته سنگیان

خوش آن روزگار

خوش آن روزگار
که
مردم چشمم
میزبان تو بود!


فرشته سنگیان

پرندگان

پرندگان
با نغماتِ بی پایان
به جایِ تمام ناشکری هایِ ما
شکرگزاری می کنند!

فرشته سنگیان

بر دیوار اتاقش دو بال کشید

بر دیوار اتاقش
دو بال کشید
می خواست
هر روز
پرواز را تجربه کند!


فرشته سنگیان