شماهایی که رفتید

شماهایی که رفتید
صفای خانه را چرا
با خود
بُردید؟
آن همه حال و هوای خوب را
چطور
در چمدان های کوچکتان
جا دادید؟
این خانه؛
بدون شما
هزار فانوس
کم دارد...

افسانه نجفی

بوسیدمش و برای همیشه...

بوسیدمش
و برای
همیشه...
کنار گذاشتمش؛
کنار پرت ِ همیشه
عقل را می گویم؛
این پاپیچ ِ لعنتی گیر...
آخیش
بالاخره
با خودم، از در آشتی درآمدم
این بار اول است؛
خودم را چقدر دوست دارم
جوری تازه و عجیب...


افسانه نجفی

ز عشق هر که نشان دارد؛

ز عشق
هر که
نشان دارد؛
سینه اش را
من شکافته ام ؛
با حرص
کجا می تواند کسی
تو را
ز چشم مَنَت؛
پنهان دارد...؟


افسانه نجفی

دلنوشته های من

دلنوشته های من
یک‌جایی باید باشد؛برای گم شدن
برای وقت هایی که دلت تنگ است
و از همه دلسیری؛
بروی و در تنهایی خودت
به دور از همه
در غم خودت
آرام بمیری

افسانه نجفی

نیشخند سلام دوباره ی تو

نیشخند
سلام دوباره ی تو
هر بار
به نیشخند می گرفت
تمام زخم هایم را
تازیانه ی نبودنت
بر تنم
هزاران درد
برجای گذاشته بود...

افسانه نجفی