دوای هر دل زار است کلام بسم الله
رفیق اهل کلام است مرام بسم الله
صفای روح و روان است کلام اهل سلام
کلید هر در دار است نام بسم الله
چراغ راه همه گمرهان در ظلمت
همای بخت سعادت همام بسم الله
منظم است همیشه به حالت احسن
وجود نقش و نگار و نظام بسم الله
کلام اول عشق است برای هر عاشق
امید وصل و وصال است کلام بسم الله
به وسعت دل دریاست به هیبت افلاک
کتاب پر ورقیست احتسام بسم الله
اگر که فلسفه اش را بپرسی از بیدار
تمام هستی و نیستیست تمام بسم الله
قاسم بهزادپور
آخرش از خانهی من رفت و دیگر برنگشت
همدمِ دیوانهی من رفت و دیگر برنگشت
عاشقش بودم ولی کمرنگ شد در ذهن من
از دل ویرانهی من رفت و دیگر برنگشت
شمعِ روشن در دل شبهای او بودم، ولی
در شبی پروانهی من رفت و دیگر برنگشت
مثل مجنون میشدم با اینکه لیلایم نبود
گرچه از افسانهی من رفت و دیگر برنگشت
فکر میکردم که میآید ولی بیهوده بود
دلبرِ جانانهی من رفت و دیگر برنگشت
مهدی ملکی
با تو عشقم همچو شیرینها حکایت گفته ام
ازقضا، از عشق و از تو صد شکایت گفته ام
دل نمی سوزد چرا بر بی قراری های تو
در بلا و سوزعشقت از حمایت گفته ام
با وجود آنکه در محنت سرا، هستی نفس
با خیال روی زیبای توشبها را روایت گفته ام
با همه دیوانگی ، بامن مدارا کرده بود
با رقیب جان خود، عشق از نهایت گفته ام
عشق را نازم که در اظهار مطلب از فراق
همچو کوهم، در فراقت از کفایت گفته ام
با وجود آنکه من هستم زشیرین تلخ کام
در محبت، ازوفا،از شهدگلها ازسرایت گفته ام
امین طیبی
جانا که تو حالی
سفیرِ عشقِ مانی
به تمنای وجودم
جانا که همانی
تو جان،پرتوِ جانی
به تمنای وجودم
آیی که بیایی
در این شعله ی جانسوز
چراغی و فراقی
آبی که بیابی
ز آن دیده ی لیلی به جفایی
به تمنای وجودم
افتاد و صد افتاد
بر این دیرِ خرابات
مماتی و حیاتی
باری که تو دانی
تو دُردانه ی غیبی
به تمنای وجودم
ای ناز برانداز
بر این عرصه ی گیتی
نگاهی به نگاری
شاهی به گدایی
دهد رنجی و گنجی
به تمنای وجودم
شوری که تو خواهی
به آن شهره ی آفاق
بسازی و بسوزی
حالی که بگردیم و
بخوانیم به نوایی
به تمنای وجودم
ابراهیم اسماعیلی
لباس فخر تن کردن، نشان آدمیت نیست
تو هم از گوهر خاکی، نشان برتریت چیست
مگر نشنیده ای شیطان، چگونه رانده ی حق شد؟
به گوش بسپار این دنیا، سرای فاخریت نیست
به درویشی قناعت کن، که سلطانی خطر دارد
دل از این آستان برگیر، که اینجا عاشقیت نیست
شتابان کوله ات برچین، سفیر حق در راه است
مگو فردا دراز است و نشان عاقلیت نیست
منصور نصری
خدا میخواست از اول
دستام پاهای من باشن
بگردم کل دنیا رو
کتاباشکل فردا شن
اگه انگشتهای من
میگیره دست خودکار و
داره چشمام میبینه
نوشتم بنده رویامو
فاضله هاشمی
دنیا پر از خوب و بد و اما اگر هاست
نقش پرند شعله ای از خشک و تر هاست
دنیا پر از درد و بلای عیش و نوش است
آغشته ای از شوکران و نیشکر هاست
اینجا اقامت مهلت و اندازه دارد
آوارگاهی پیش پای در به در هاست
گاهی مکافات است و گاهی دل سپردن
دارلنجنون و حجره ی اهل نظر هاست
پروا نکن پر وا کن و پروانگی کن
این پیله جای مردن بی بال و پرهاست
علی معصومی
زلف گیسوی تو درحلقه گیتار خوش است
چهره خوب تو درلحظه دیدار خوش است
تار گیسوی تو درعشق عجین است بخوان
کن عیان زلف گلت رویت هشیارخوشست
آنقدر سخت مکن دین خودت را به ثمر
شانه بردار و بیا گردش هربار خوش است
هر چه گفتند تو بدان امر عبث می باشد
عاشقی باش و بیا ظرف نمودار خوشست
هرچه خواندم زحدیثی همه در مغلطه بود
امر قرآن در اینست که پدیدار خوش است
جعفری درد حجاب است خرافات و بخوان
پوشش هرصنمی درصف پندارخوش است
علی جعفری