عشق کلامیست قصار

عشق کلامیست قصار
ولی محصـور در حصار

آرش معتمدی

در ره تو پیر شد جوانیم

در ره تو پیر شد جوانیم
حال که رفتی
موی سیاهم را
پس بده

درطوفان عشقت قلبم در هم شکست
بی وفا
قایق شکسته ام
را پس بده

در بلای عشقت بیماره بیمار ام
نسخه درمانم را
پس بده

خانه خرابم کرده آتش عشقت
کلبه احزانم را
پس بده

کس ندارد دگر از من ، نام و نشانی
بی وفا
هویتم را پس بده

واژه ها خسته اند از تو، و کار تو
خودکار شکسته ام را
پس بده

با جفاکاران سنگ دل در پیکارم
تیر و گمانم را
پس بده

پیر شدم از دست و پا افتاده ام
عصا چرا ؟
جوانیم را
پس بده

رامین آزادبخت

من آن دریاچه خشکم که از باران گریزانم

من آن دریاچه خشکم که از باران گریزانم
همان گاوی که در زندان تقدیرم نگهبانم

نه حس زندگی دارم نه میل صحبت از تغییر
فقط می بارد از چشمم شرار ِ روح ویرانم

هنوزم، جای پای آسمان ، در قلب من جاریست
ولی مانند جوی فاضلابی ، در خیابانم

درون دوزخ تکرار خود آبستن رنجم
شبیه شاخه ی پژمرده و ، بی ریشه می مانم

اگر روزی درخت تشنه ای حال مرا پرسید
بگو همسایه ی باد و غبار و گُرد و طوفانم

نجاتی تازه میجویم به چاهی تازه می افتم
همانند تمدن های رفته ، رو به پایانم


ابوالقاسم کریمی

روم در جرگه مستان که آنجا من خدا بینم

روم در جرگه مستان که آنجا من خدا بینم
که در مسجد خودم را از خدا جانا جدا بینم
بگردم از ره کعبه روم در راه میخانه
که آنجا هرچه میبینم همه لطف و صفا بینم
من از خمخانه عشقت زنم پیمانه پیمانه
که من در خط پیمانه فروغی از خدا بینم
الایا ایهاالساقی تو هشیارم کن از باده
که من در خرقه زاهد همه زهد ریا بینم.
زنم بر تارک هستی قدم در راه افلاکی

که از شور و شر هستی مدام اینجا بلا بینم
بیا در خلوت رندان بنوشانم از آن صهبا
که در خلوتگه صوفی خطا اندر خطا بینم
حریم حرمت مستان به تو به نشکنم عارف
که اندر جمع این رندان خودم را با خدا بینم

نعیمی علی

گریه و آغاز مرگ و لبخند.

گریه و آغاز
مرگ و لبخند.
یک مسیر و
یک انتخاب.
غم و خنده
شادی و شیون؛
یک انتخاب ساده.
مثل یک
پیراهن کهنه؛
بر تن افکار.
مثل پرواز یک روح
در حسرت یک جان.
تیر واژه ها
بر تن این مان.
یکی شاید؛
پوشیده لباس مشکی
یکی می زند بر صورت؛
خراش فراموشی‌
خانه ای در دور دست ها
یک مستعطیل دو در دو
با در سنگی
انتخاب یک فکر و
اشکال هندسی.
تراژدی ها
رو به پایان است
قلم ها خسته؛
جوهر بی جان است.
خنده ای بر لب؛
رقص باله و
طناب دار است.
یا که دردی که
پر از لبخند است.
فریاد شبانه تو
زیر رگبار باران.
این رسم یک بوم است
این یک نقشه شوم است.
خودت را بُکش؛
با دشنه ی از غم
با طناب آفت.
با نگاه ساعت
صدای این آون ها
صدای پایان است.
هوای نفس؛ گیر است
بگو؛
بگو که وقت رو به پایان است
این یک انتخاب است.


احمد حسنی

فریادت می‌زنم

فریادت می‌زنم
و به سکوت می‌رسم
در میان پژمردگی پژواک‌ها

به کجا ببویمت
ای ضرباهنگِ کهنسالِ عطرهای جوان؟

هم‌چون پلنگِ سوداییِ صخره‌های دور
از دوازده برجِ بر هم نهاده
به سویت پریدم
لیک ندانستم
که زبانِ استعاره‌ی ماه
سنگین است
و بر تالاب تنهایی‌ام
غوطه‌ورتر شدم

آه،
ای خِضرِ ثانیه‌های تهور و بی‌تابی
ایستاده به کنار آشوب زمین
میان پژمردگی پژواک‌ها
چه می‌کنی؟

حسین صداقتی

جمعه یعنی پرچین پرچین قدم زنی

جمعه یعنی
پرچین پرچین  قدم  زنی
با  مترسک  خیالی
که در گندمزار چشمانت
دست  بر چانه
به  تو  فکر میکند
و حواسش نیست
که  دانه های عشق را
کلاغ  تنهایی  می خورد
من  سالهاست  جمعه ها  را
با قند نگاهت دم  می کنم
تا دهان  دلم   تلخ نشود
اصلا  جمعه  یعنی ناف  غم  بریدن
دور  شدن  ازآنسوی پرچین دلتنگی
دست تکان  دادن  به  گنجشگی
که  فردا می نشیند
لب  حوض  حیاط  دلت
کنار  ماهی  قرمزی
 که  چال  گونه  هایت
وسوسه  اش  می کند
پس  با  کمی  لبخند
و بالا  بردن   موج   صدایت
آهنگی  بزن
کنار   ساحل  آرزوها
تا جزر  ومد  دریا  هم  آرام  شود
مثل   آتشفشان  خاموش  دلم


افسانه ضیایی جویباری

قلبم از قهرت پریشان شد شکست

قلبم از قهرت پریشان شد شکست
شیشه‌ی دلخانه طوفان شد شکست

ساقه‌ی رنجورِ امّیدِ وصال
با بهار آمد، زمستان شد شکست

من غرورم را به پایت ریختم
من غرورم با تو ویران شد؛ شکست...

در گلویم بغض، پنهان بود و تا
صحبت از گیسوی افشان شد شکست

هرچه پل در شهر باقی مانده بود
اشک هایم سیل و باران شد شکست

در قفس هی دان و آبم داده‌اند
بالم آن روزی که درمان شد شکست

عشق، قولِ شادمانی داده بود
حیف قولش را پشیمان شد شکست...

امیررضا شریف زاده