مستی چشم فریبات کی از دل برود.

مستی چشم فریبات کی از دل برود.
هم اگر خاک بگردیم و چو در گل برود
دل که در بند خم طرّه آن مه رو شد
عاشقی هست که اندر پی منزل برود
رخ چون ماهت اگرباز برآید لب بام
رونق شمع ببین کز دل محفل برود
گر صبا از سر زلف تو نسیمی آرد
رونق طبله عطار ز منزل برود
گره از زلف گشودی و فشاندی بر دوش
دل دیوانه از این‌رو به سلاسل برود
نقش خال و خم گیسوی تو نیست
نقش آن موج که از پهنه ساحل برود
دل که در دام خم طره معشوقه شد است
هرزه ای نیست که در ورطه باطل برود
عارف ار چشم به راهی بجز این راه کند
گو به کامش که همه زهر هلاهل برود.


نعیمی علی

روم در جرگه مستان که آنجا من خدا بینم

روم در جرگه مستان که آنجا من خدا بینم
که در مسجد خودم را از خدا جانا جدا بینم
بگردم از ره کعبه روم در راه میخانه
که آنجا هرچه میبینم همه لطف و صفا بینم
من از خمخانه عشقت زنم پیمانه پیمانه
که من در خط پیمانه فروغی از خدا بینم
الایا ایهاالساقی تو هشیارم کن از باده
که من در خرقه زاهد همه زهد ریا بینم.
زنم بر تارک هستی قدم در راه افلاکی

که از شور و شر هستی مدام اینجا بلا بینم
بیا در خلوت رندان بنوشانم از آن صهبا
که در خلوتگه صوفی خطا اندر خطا بینم
حریم حرمت مستان به تو به نشکنم عارف
که اندر جمع این رندان خودم را با خدا بینم

نعیمی علی