فریادت می‌زنم

فریادت می‌زنم
و به سکوت می‌رسم
در میان پژمردگی پژواک‌ها

به کجا ببویمت
ای ضرباهنگِ کهنسالِ عطرهای جوان؟

هم‌چون پلنگِ سوداییِ صخره‌های دور
از دوازده برجِ بر هم نهاده
به سویت پریدم
لیک ندانستم
که زبانِ استعاره‌ی ماه
سنگین است
و بر تالاب تنهایی‌ام
غوطه‌ورتر شدم

آه،
ای خِضرِ ثانیه‌های تهور و بی‌تابی
ایستاده به کنار آشوب زمین
میان پژمردگی پژواک‌ها
چه می‌کنی؟

حسین صداقتی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.