سبز تو را مینوشم
در صدای برگها و ستارهها
آنجا که تاک غرور تو بر سینهام میخزد.
آسمانی و سرو کوهی
که به آفتاب و رایحه رنگ میدهی
و دست نوازش میکشی بر آینه و آب
آنگاه که بر داغ سرانگشتانشان مویه میکنند
موج رویاهای بلندی
بیقید از سخن گفتن اما
آگاهی به زبان هفت دریا
که همچنان
خیزابهای ازلی را رها میسازند
شاهکار گزش مهتاب به باغ شب
اجاق داغ عطرهای جوان
در منزلگاه بادهای پیر
سبز تو را مینوشم
میان برگها و ستارهها
آسمانی و سرو کوهی
من تو را برگزیده و پسندیدهام.
حسین صداقتی
انجماد پایدار ساعتها
ریشه میساید به شامگاهان
آنگاه که نفسهای تو زاده میشوند
تا هوا
مُرکبپوش شود از ترانهی تو
شور عشق میتپد
در ماهِ سپیدِ ادامهی ملحفهها
جایی که تو غوطهورتر از همیشهای
در بلورهای مست خود
گوگرد خفتهی دل تو و
شعلهی دلباختگی من.
نمیخواهم سایهها
طرحی در تو اندازند
که شک ابریشمها را برانگیزد
آنجا که شب
گلوگاههای روبانبسته
و ساعات هرزِ پرندگانِ دربند را
به ماه میبخشد
میخواهم نسیمِ زنانهی تو
سخت بوزد
به پروانههای خشکِ در قاب
به بادبادکِ بر شاخه
و فاختهی آرزو
به آنجا که میخواهم
بلورِ نورس تو را تن کنم
در انجماد سخت ساعتها
جایی که نفسهای تو زاده میشوند
تا هوا
مرکبپوش شود از ترانهی تو.
حسین صداقتی
میخواند
فاخته.
از کار افتاده است
آخرین باتریِ بامداد
و فراموشیست در نجوا با وجود
اما
یقینِ درخشندهی شعلههای مردادماهی
از قلب تو بر من فرود میآید
چرا که دوستدار تو هستم و بس
حتی اگر که ماه تو بر من نگذرد
سحر بر پیشانی تو
گل سرخی خواهم کاشت
تا از غیاب عطر
در هوا و آیینهات نسوزی
تا علفهای هرزِ دهانهای محتضر
بر پیکرهی سبز سکوتهای تو نرویند
پیداست که نمیخواهد زیبایی
در این کارزار بماند
چرا که دروغ با باد در چرخش است
و همهچیز
مهیای کشاندن پولک آسمان به زخم
اما نه تا آن زمان
که اَبَرسازهی رویای تو
در میانهی جهان است.
حسین صداقتی
همچنان که پرتوهای بامدادان
با بار موسیقی رستگارانهیشان
بر زههای سایههای کشیده فرود میآیند
زیر تشویش پر زدنِ بالهای بیخانمان یک پرنده
اولین جوانه
صاحب سایهی نیمرنگ خود بر زمین میشود
باد
در بیتوتهی رنگینکمان
پشت ابرهای سپید را میخارانَد
و جایی که سنگ
شنواییاش را باز مییابد
گشتارِ خرسندِ برف به آبدانهها
بلورکهای بهار را
از دستان تو رها میسازد.
حسین صداقتی
سنجاقکهای مِهرِ شبانه
از هجاهای برونریزِ آوای تو پَر میکِشند
حتی سوختگی آفتاب بر پوست تو
بیبدیلتر است از ماه
که یقین تو نطفهدارتر میسازدت
از طریقت آبها
شور مغناطیسی تو
بُرادههای آرزومندی را رهسپار راهها کرد
و جوانههای کهربا
سیمای شرقی تو را
دوچندان گندمگون ساخت
در رودبارِ تکوین
سلسلهی عشق تو پیش میرود
تا مرکز جهان را
به ثقل تو تعمید دهد
که تعریف تو از آفاق
کلّیتِ سبزِ دیگری
به ریگدانههای دستخوشِ بازی بادها میدهد
درست همچون
حسِ دوباره برهنه بر زمین آفریده شدن انسان
یا زیبا شدن زنی بیرون آمده از لاشهی زمان.
حسین صداقتی
از هجاهای برونریزِ آوای تو پَر میکِشند
حتی سوختگی آفتاب بر پوست تو
بیبدیلتر است از ماه
که یقین تو نطفهدارتر میسازدت
از طریقت آبها
شور مغناطیسی تو
بُرادههای آرزومندی را رهسپار راهها کرد
و جوانههای کهربا
سیمای شرقی تو را
دوچندان گندمگون ساخت
در رودبارِ تکوین
سلسلهی عشق تو پیش میرود
تا مرکز جهان را
به ثقل تو تعمید دهد
که تعریف تو از آفاق
کلّیتِ سبزِ دیگری
به ریگدانههای دستخوشِ بازی بادها میدهد
درست همچون
حسِ دوباره برهنه بر زمین آفریده شدن انسان
یا زیبا شدن زنی بیرون آمده از لاشهی زمان.
حسین صداقتی
نه برای پرندگان تپشهای قلب تو
که آشیانسازِ رگهای مناند
و نه دریاچهی آبیِ نجاتِ عشقت
که با جان تشنهی من به بازیست
میسرایم من این شعرهای شبانه را
تا به شبیخونِ داغ تو پیش از سپیدهدم
برخیزم به یاری عشق
در مصاف تلخش با تنهایی
تا نباشد هیچ دل زخمی به صبح
و پنجرهای بسته
در تلاش شکستن نسیم
تا مورچگان همچنان پی بگیرند
به یافتن خردههای نان
و پلنگ و آب نرنجند
از نیمرخِ قهرآمیز ماه
چرا که هنوز دانه میشکافد
و کرم ابریشم
سفر میکند به آهنگِ درون
و مار حلقه میزند هنوز
به ساختنِ ساعتِ کمین و آرامش خویش
و آینه میجنگد به خاطر تکچشمِ شمع
و این پیامیست به شب
که پوزهی نومید خود را میکِشد
به یافتن خونِ در شکاف
و خاکی که در برابر هجوم گلهی گاوان
هنوز نمیخواهد بگیرد
جانب گلها را.
حسین صداقتی
عشق گریزپای من
در پیِ توام
با یکصد دلِ مَرد
اگرچه کوتاه
بگذار
شبنم رخسارهات
بر علف نگاهم بنشیند
نزدیکشو به رویایم
و با مخملت
چون موج برخیز
همسان در برابرم
چشم در چشم
رایحه در رایحه
موطنِ وحشیات را
در من بنا کن
خونی که زیر ناخنِ جهان
ریشه کرده است
خودبهخود
به شور طلایی خندهات
محو خواهد شد.
حسین صداقتی
در شبِ بیعطرِ پُر از آدمک
حضور تو نفسنفس مبارک
عطر تو دیوانهتر از اقاقی
موی تو خوشخبرتر از قاصدک
لبخند تو بیبغض و بیبهانه
آهِ تو خوشصداتر از ترانه
گرمیِ خوبِ لرزشِ دست تو
دلیلِ دلکندن از این زمانه
زیبا شدم از تو به یک اشاره
از پیله پروانه شدم دوباره
تو خوابِ چشمام هقهقِ قفس نیست
رویای تو بالمو درمیآره
بودنِ تو، فرصتِ دست و گیتار
غیبت تو، غربتِ یاس و رگبار
آغوش تو، حریمِ مومنانه
رنگِ یه آتیشبازیِ بیآزار
زیبا شدم از تو به یک اشاره
از پیله پروانه شدم دوباره
تو خوابِ چشمام هقهقِ قفس نیست
رویای تو بالمو درمیآره
حسین صداقتی
حفرههای نِی
نوا برمیآورند
که گریز نیست ما را
از دایرهی سبب
و فاخته همچنان
در تاریکنای لکنتِ زمانها
میپرسد:
کو...کو...کو...کو...؟
bagheri6298q.........ایتا
آب اما
به شبِ چهارده
برانگشت خویش مینشاند
حلقهی بیسببیها را.
حسین صداقتی
اینجا
بر این بلندا
نمیخواهم به یاد آورم که بالی هست
چرا که بر هر رویایم
رنجیست نگهبان
و بر هر دقیقهام
دلی که بیرون میریزد از فردا
من مقبرهای در بادم
مقبرهای در باران
نوک اهرام ثلاثهی تاریکی
برای آن که پاس داشته شود آماس مرگ
و نیز دستان فاتح برهوت
منم که در ادامه محو خواهم شد
چرا که زنده و شریفِ من به کار نمیآید
اینجا
بر این بلندا
که مبهوت است خدا
برای زاریِ بر من
مخلوقِ رنگآمیزی نشده
و برهای سر بریده
بر قربانگاهِ این بام
به شکرانهی طلوعِ خدایان ثروت.
حسین صداقتی