می‌خواند فاخته.

می‌خواند
فاخته.
از کار افتاده است
آخرین باتریِ بامداد
و فراموشی‌ست در نجوا با وجود

اما
یقینِ درخشنده‌ی شعله‌های مردادماهی
از قلب تو بر من فرود می‌آید
چرا که دوست‌دار تو هستم و بس

حتی اگر که ماه تو بر من نگذرد
سحر بر پیشانی تو
گل سرخی خواهم کاشت
تا از غیاب عطر
در هوا و آیینه‌ات نسوزی
تا علف‌های هرزِ دهان‌های محتضر
بر پیکره‌ی سبز سکوت‌های تو نرویند

پیداست که نمی‌خواهد زیبایی
در این کارزار بماند
چرا که دروغ با باد در چرخش است
و همه‌چیز
مهیای کشاندن پولک آسمان به زخم
اما نه تا آن زمان
که اَبَرسازه‌ی رویای تو
در میانه‌ی جهان است.


حسین صداقتی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.