فریادت می‌زنم

فریادت می‌زنم
و به سکوت می‌رسم
در میان پژمردگی پژواک‌ها

به کجا ببویمت
ای ضرباهنگِ کهنسالِ عطرهای جوان؟

هم‌چون پلنگِ سوداییِ صخره‌های دور
از دوازده برجِ بر هم نهاده
به سویت پریدم
لیک ندانستم
که زبانِ استعاره‌ی ماه
سنگین است
و بر تالاب تنهایی‌ام
غوطه‌ورتر شدم

آه،
ای خِضرِ ثانیه‌های تهور و بی‌تابی
ایستاده به کنار آشوب زمین
میان پژمردگی پژواک‌ها
چه می‌کنی؟

حسین صداقتی

دیگر از چشمان تو نخواهم سرود

دیگر از چشمان تو نخواهم سرود
که نور از سکه بیافتد
که به آبی‌سنجِ آن
راز دریا برملا شود

جزیره‌ی عشقِ هزارتو؛
منظومه‌ای که تو در آنی
تابستانِ خوشه‌ها
و کهربای کودکیِ تو
تا به اکنون.
آشناست با تو
تاریکی قدیم من

آن زمان
که کبوتر روشنی
از دهان تو به دهان من پرید
تنم را
پیمانه‌ی خُمِ سپیده‌دمان ساخت.
جلبکِ روز
جهیدن گرفت
و خطوطِ هم‌آوای جنگل و آسمان
گذرِ قطار آبی تو
از میانه‌ی روحم را
به من بشارت داد.

حسین صداقتی

گل سرخ درآویخت با شب و

گل سرخ
درآویخت با شب و
زخم زد
چرا که ریشه‌هایش را
تاب آن نبود
که مُرده‌ی ماه را
ببیند به خاک

بهشتِ او نبود
باغِ وصله و پینه‌ی گل‌های زرد
و تماشای آیینه‌های مُخنّثِ آب
پس آوازی سر داد
سرودی ناهمگن با شب
و بر کفه‌های باد نهاد
خطی از عطرش را
که به افق‌های سپیده‌دمان‌ می‌رسید
گل سرخ
که درآویخت با شب و
زخم خورد
و به تمامی خون از کف داد
تا به مرغزار خونش آشکار کند
نمایی کوچک
از صیحه‌ی موعود خشمی
که آشناست
با داغ شقایق‌های نُعمانی‌.


حسین صداقتی

ماه به خانه می‌آید

ماه به خانه می‌آید
در شب اقاقیا و نسیم
حتی اگر که دریا
رغبت کند
به بستن دروازه‌های مِه
ماه به خانه می‌آید

بگذر
از این ساعت هرز و
درنگ مالیخولیا
و هر آن‌چه تو را برانگیزد
به ستیزِ با اخترانِ راه
از گاوان انکار
که رو به آینه
زل می‌زنند
به پوچی لکه‌های تیره‌ی خویش


رها کن این چاهِ زنگاربسته
که جز آه
نیست نغمه‌ای در آن

سر برآر
به سوی آسمان
نفس بکش
جنگل بارقه‌ها را
در شب اقاقیا و نسیم
که به خانه می‌آید
سوارِ سپیدِ ماه.

حسین صداقتی

دو چشمِ خیسِ غُصه

دو چشمِ خیسِ غُصه
دو دریای پَری‌کُش
نشسته رو به آینه
تو با موهای ناخوش

تو با تلخیِ حرفی
که یک آتشفشانه
تویی بغضی که می‌خواد
بباره از ترانه

هنوز وقتی که دنیا
یه زمهریره از غم
واسه اشک تو, شونه‌م
می‌بافه شالِ شبنم

توی بسترِ سبز ِ
حریصِ این رفاقت
نفس‌های تو بوی ِ
غزل می‌ده و غربت

توی آیینه‌ای که
پُر از رگبارِ سرده
تمامِ شب‌رو انگار
چشات خودسوزی کرده

هنوز وقتی که دنیا
یه زمهریره از غم
واسه اشک تو, شونه‌م
می‌بافه شالِ شبنم

چه جون‌سختیم من و تو
به جون‌سختیِ رویا
نمی‌ذاریم که مخمل
بسوزه تو شب ما
کنارِ این‌همه بد
تو طنازی و زیبا
هنوز با تاج گریه
عروسِ این غزل‌ها


حسین صداقتی

خاموش می‌شود

خاموش می‌شود
ماه در ابر
باد در کوه

چه کسی می‌داند
دقایق دیرین
به کجا رفته‌اند؟

از خاطرم
راهی می‌گشایم
میان عقربه‌های تاخورده و
زنبق‌های مرده

نه سیبی می‌توانم بچینم
نه قطره‌ی آبی بنوشم
پیچکی نیست
که بشتابد به سوی سبز
اینجا
در میان دقایقی
که آرزوها
ترک‌شان کرده‌اند
جهانِ انبوهیِ تصویرها
بی‌متحرک‌ساز
دیزنی‌لندِ خاموش

می‌خواهم بازگردم
به رودِ رنگِ اکنون
به گیسوی عصرِ در پیچ و تاب
و چشمان روشن گربه در شب
می‌خواهم همچنان
ببویم
ببوسم
بخوانم
بی‌هراس از آن که تصویرم
به کدام لحظه
بازایستد.

حسین صداقتی

خانه‌هایی‌ست روشن

خانه‌هایی‌ست روشن
در آسمان
که می‌درخشند
چون سنبلی جمیل
خانه‌هایی روشن

آسمان را هر شب
خانه‌هایی‌ست
که می‌سازد ماه
و ستارگانی بی‌خانمان

که بر آن‌ها
رشک می‌برند.


حسین صداقتی

در پرتوِ بادِ محقر

در پرتوِ بادِ محقر
می‌روید به باغ
ستاره‌ی آبسال من

می‌شوید
جویبارِ خنک
ساق‌های پای ماه
و کرم‌های ابریشم
در اندیشه‌ی آسمانِ فردا
سیر می‌کنند خود را
با برگ‌های سبز.


حسین صداقتی

پاییز صدا می‌زند

پاییز
صدا می‌زند
برگ‌ها را
با فوجی از غم
در حنجره‌اش

زرد می‌شوند
از آوازش
درختان و
پریانِ گیاهیِ آبکنارها
و آن‌گاه
که با خوشه‌های عظیمِ مه
فرو می‌آید از کوه
به بازی می‌گیرد
زمین را
با معمای مرگ.


حسین صداقتی

تو ماه منی

تو ماه منی
ماه من
با تسبیحی از عاجِ ستارگان
که گِرد صدای تو می‌چرخد

تو ماه منی
ماه من
که برگ‌های کاج
سوزنت می‌زنند
در آب رود

با قطره‌های قلب سِحرانگیز
صیقل‌خورده با رویا و بلور
تو ماه منی
ماه من؛
بوسه‌ای
که می‌شکافد
شب درد ر
ا.

حسین صداقتی