هوا چرکین زمین بیمار و دلخون

هوا چرکین زمین بیمار و دلخون
عطش روییده بر آغوش کارون
جنون بوسه خار بیابان
نشسته بر تن زخمی هامون


ابوالقاسم کریمی

از آن جنگل فقط اَلوار مانده

از آن جنگل فقط اَلوار مانده
همه رفتند و تنها خار مانده
از آن دریاچه زیبا و شاداب
فقط یک برکه بیمار مانده


ابوالقاسم کریمی

من آن دریاچه خشکم که از باران گریزانم

من آن دریاچه خشکم که از باران گریزانم
همان گاوی که در زندان تقدیرم نگهبانم

نه حس زندگی دارم نه میل صحبت از تغییر
فقط می بارد از چشمم شرار ِ روح ویرانم

هنوزم، جای پای آسمان ، در قلب من جاریست
ولی مانند جوی فاضلابی ، در خیابانم

درون دوزخ تکرار خود آبستن رنجم
شبیه شاخه ی پژمرده و ، بی ریشه می مانم

اگر روزی درخت تشنه ای حال مرا پرسید
بگو همسایه ی باد و غبار و گُرد و طوفانم

نجاتی تازه میجویم به چاهی تازه می افتم
همانند تمدن های رفته ، رو به پایانم


ابوالقاسم کریمی

آدمی, رنج را , زندگی خواهد کرد.

ساقه ها را
از شاخه جدا کردیم
چُنان که با زمین , بیگانه شدیم

وَ از قلب تپنده ی خاک
ریشه را برکَندیم
تا جایی ,
برای مُردن بنا کنیم

حال
خلاصه ی تمدن
تقدیسِ کشتار است و
بردگی

( آری,
اینچنین بود برادر )
که در گهواره ی تکرار
تاریخ را
نوشتیم

پیش از این
پیامبران گفته بودند
آدمی,
رنج را , زندگی خواهد کرد.


ابوالقاسم کریمی

اگر آخرین حرفم دوستت دارم نباشد

اگر
آخرین حرفم
دوستت دارم نباشد
زیستن را
اشتباه کرده ام


ابوالقاسم کریمی