قلبم از قهرت پریشان شد شکست

قلبم از قهرت پریشان شد شکست
شیشه‌ی دلخانه طوفان شد شکست

ساقه‌ی رنجورِ امّیدِ وصال
با بهار آمد، زمستان شد شکست

من غرورم را به پایت ریختم
من غرورم با تو ویران شد؛ شکست...

در گلویم بغض، پنهان بود و تا
صحبت از گیسوی افشان شد شکست

هرچه پل در شهر باقی مانده بود
اشک هایم سیل و باران شد شکست

در قفس هی دان و آبم داده‌اند
بالم آن روزی که درمان شد شکست

عشق، قولِ شادمانی داده بود
حیف قولش را پشیمان شد شکست...

امیررضا شریف زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.