خورشید من باش ,

خورشید
من
باش ,
تا
عاشقانه
دورت
بگردم !


شوکا صبور

چیزی پیدا نمی شود , جز گم شدن

چیزی پیدا نمی شود , جز گم شدن
در جستجوی این عشق پا به ماه
گم ؛
پیدا کرده های من
یک پازل بزرگ از عشق تو شدند
چیده نمی شوند در کنار هم
وقتی که خنده ات پیدا نمی شود در پازل بزرگ ...


یاسر شکوری یاس

من به شعری مبتلا هستم که من را سوخته

من به شعری مبتلا هستم که من را سوخته
پرتوی شمعی که حتی سوختن را سوخته
شعله ی کبریت هم تا سر بر آرد از درون
خویش را گاهی و گاهی انجمن را سوخته
اعتیاد از هر طرف اسباب ویرانی بود
هیکل سنگین همچون کرگدن را سوخته
دوستی و مهر فرزند و موالید عزیز
پهنه ی جان و خیال مرد و زن را سوخته
آفتاب اندیشه را روشن کند با گفتگو
گر چه که تاریکی از ما شب شکن را سوخته
در میان انتظاری_خسته هستم منتظر
شعر تندی را که دیگر هر سخن را سوخته
مبتلا هستم همین این قصه ی روز من است
مرد آتش خورده ای کو اهرمن را سوخته
داستان یک نفر دیوانه ی لطف و سخن
روز را, شب را, زمان را و زمن را سوخته
ای سعید از اینهمه چیزی نباشد عایدت
ای که در سوزاندن خود کل تن را سوخته

سعید آریا

امیدِ ما فقط همین خیال های بی حد است

امیدِ ما فقط همین خیال های بی حد است
بریده است زندگی , و همچنان ممتد است...

به آسمان هم روی ,زمین می کشد به زیر
بنازم این خاک را که آخرین مقصد است

اگر که خشک مانده ایم ,اگر چه زرد گشته ایم
خیال کن ,خیال کن که آب پشت این سد است!


به آسمان نگاه نکن ,به نزد خود بیا ببین
چگونه در جوار تو ,خدا میان معبد است


نگو چرا نمی شود,نگو چرا نمی رسد
شاید به خیر میشود ,جهان همین شاید است

بیا میان خستگی قرار عاشقی نهیم
بیا که عاشقی کنیم اگرچه زندگی بد است...

حسین وصال پور

ترمه خوش نقش سپاهان من

ترمه خوش نقش سپاهان من
شاخه گل خطه ی کاشان من

سبزترین سرو چمان منی
شهرت سرسبزی گیلان من

بحث گل و شاخه نسرین چرا
شهر پر از جذبه ی تهران من

دور بریز آن همه افسانه را
قصه ی شیرین دبستان من

بغض نشو روی دل تشنه ام
لحظه ی بارانی آبان من


قید مرا تا بزنی مرده ام
جان من و جان من و جان من

مهساپارسا

من نسیمم ,بی نصیب از روی یار

من نسیمم ,بی نصیب از روی یار
روزگاری می وزیدم حول یار
در پی گیسوی یار,می وزیدم کوی یار
من یه عمری هی وزیدم,هی خزیدم دور یار
تا که طوفانی رسید و برگرفت و برد, یار
من که عمری در هوای یاری,بودم
بی نصیب از کوی و هر بازاری بودم
من دگر هویی ندارم,جشم آهویی ندارم
من نسیمی بی زبانم,در پی یارم روانم
تا که رویش را ببینم یا که در رؤیاش بمیرم

سارا بیگلری

خنده تو در پاییز

خنده تو در پاییز

درکناره دریا

موج کف آلوده اش را

باید برفرازد

و در بهاران،عشق من

خنده ات را میخواهم

چون گلی که در انتظارش بودم

گل آبی

گل سرخ کشورم که مرا میخواند.


«پابلو نرودا»

خواستم تا که دل از بند تو آزاد کنم

خواستم تا که دل از بند تو آزاد کنم
شوم از دست تو راحت و دلی شاد کنم,,,,
 بنشستی بر اغیار  و  زدی طعنه به من,,
بشکند  پیر  فلک  دست نمک خورده ی من,,,,
نشدی سایه ای  برسر نشدی محرم راز,,, بگو ای شاخه ی خشکیده, چه باشد هدفت,,
به تمسخر زده ای طعنه به قلب و دل من
من چه گویم به تو این بوده مرام و هنرت
خسته و زار و پریشان,,,ز جفایت ای یار
تو بیا بر من, دلخسته, محبت بنما
قدمی  سوی منِ عاشق زارت بردار
که تا سرمه  کشم گرد  و  غبار قدمت
نظری کن سوی این عاشق و دلخسته ی خویش
تا  شود  شاد و غزل خوان,,,به یـُمـن نـفست آذریان

صدیقه جـُر