خواستم تا که دل از بند تو آزاد کنم

خواستم تا که دل از بند تو آزاد کنم
شوم از دست تو راحت و دلی شاد کنم,,,,
 بنشستی بر اغیار  و  زدی طعنه به من,,
بشکند  پیر  فلک  دست نمک خورده ی من,,,,
نشدی سایه ای  برسر نشدی محرم راز,,, بگو ای شاخه ی خشکیده, چه باشد هدفت,,
به تمسخر زده ای طعنه به قلب و دل من
من چه گویم به تو این بوده مرام و هنرت
خسته و زار و پریشان,,,ز جفایت ای یار
تو بیا بر من, دلخسته, محبت بنما
قدمی  سوی منِ عاشق زارت بردار
که تا سرمه  کشم گرد  و  غبار قدمت
نظری کن سوی این عاشق و دلخسته ی خویش
تا  شود  شاد و غزل خوان,,,به یـُمـن نـفست آذریان

صدیقه جـُر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.