دیشب بدیدم ماه هم معشوقه میخواست

دیشب بدیدم ماه هم معشوقه میخواست
از چشم بیدار فلق هنگامه میخواست
دیشب دو چشم خسته ام هرگز نخوابید
تا صبح سـِر عشق از دیوانه میخواست
من بودم وشب بود و تنهایی و وحشت
در آن شب بی انتها، اِستاره میخواست
گفتم مرا آگاه از سـِر جنون کن
گفتا که عاشق،وعده ی شاهانه میخواست

صدیقه جـُر

دروره گردم،، اهل همین کوچه ی پایینی،،

دروره گردم،، اهل همین کوچه ی پایینی،،
آمدم با بغلی از جنس های زیر خاکی،
تو بیا جان دلم بهر تو یک سبدی از گل یاس،
عطر و بویش به خدا معرکه است، جنس ها دارم من همه را گرچه گران میبینم ولی ارزان بدهم قیمت یک لبخند، پس چرا در تردیدی، منکه گفتم،تو بیا،، همه ی هر چه دارم از تو قیمتش یک لبخند،، دوره گردم کوله ام پر ز زفاقت دوستی، جنس های زیادی دارم یکی از یک بهتر،، دوره گردی عار نیست،، این همه جنس نفیس و ارزنده از زیارتگاه کوچک زیبایی، مخفی در پشت کوه دل آوردم، یک نگاه بندازی، مشتری ثابت من خواهی شد،،،اشک و لبخند، رفاقت، دوستی،، مهربانی و وفا فرصت یک لبخند،، گر چه دوره گردم همه محصول من از دست رنج زایرانی است که هر روز با پای پیاده فرسنگ ها راه میروند تا در زیارت گاه دل، دَمی به عشق طواف جان کنند، و بر نام رفاقت، سکه زنند

صدیقه جـُر

خواستم تا که دل از بند تو آزاد کنم

خواستم تا که دل از بند تو آزاد کنم
شوم از دست تو راحت و دلی شاد کنم,,,,
 بنشستی بر اغیار  و  زدی طعنه به من,,
بشکند  پیر  فلک  دست نمک خورده ی من,,,,
نشدی سایه ای  برسر نشدی محرم راز,,, بگو ای شاخه ی خشکیده, چه باشد هدفت,,
به تمسخر زده ای طعنه به قلب و دل من
من چه گویم به تو این بوده مرام و هنرت
خسته و زار و پریشان,,,ز جفایت ای یار
تو بیا بر من, دلخسته, محبت بنما
قدمی  سوی منِ عاشق زارت بردار
که تا سرمه  کشم گرد  و  غبار قدمت
نظری کن سوی این عاشق و دلخسته ی خویش
تا  شود  شاد و غزل خوان,,,به یـُمـن نـفست آذریان

صدیقه جـُر