خنده تو در پاییز
درکناره دریا
موج کف آلوده اش را
باید برفرازد
و در بهاران،عشق من
خنده ات را میخواهم
چون گلی که در انتظارش بودم
گل آبی
گل سرخ کشورم که مرا میخواند.
«پابلو نرودا»
و من منتظر تو خواهم ماند
همچون کلبه ای تنها
تا دوباره مرا ببینی و
در من زندگی کنی
و تا آن زمان پنجره هایم
درد خواهند کشید
پابلو_نرودا
بی تو
هر آنچه بر خاک رستنی ست ، نابود باد
بی تو
ظهر ، همچون گلی غمگین
شرحه شرحه ، به خون خویش در می غلتد
بی تو
قدم زدن میان سنگفرش و مه ، کند می شود
بی تو
بی درخشش ات
که هیچکس جز من نتواندش دید
نتواند زیست ، گلی سرخ رنگ
حتی در آغازین لحظۀ میلاد خویش
هستم ، چرا که هستی
و هستی ، زان رو که هستم
و هستیم ، تا که هستیم
و ای عشق
من و تو
ما خواهیم بود
« شاعر : پابلو نرودا »
همچون دالانی بلند تنها بودم
پرندگان از من رفته بودند
شب با هجوم بی مروّتش سخت تسخیرم کرده بود
خواستم زنده بمانم
و فکر کردن به تو تنها سلاحم بود
تنها کمانم
تنها سنگم..
+پابلونرودا
اگر عشق
تنها اگر عشق
طعم خود را دوباره در من منتشر کند
بی بهاری که تو باشی
حتی لحظه ای ادامه نخواهم داد
منی که تا دست هایم را به اندوه فروختم
آه عشق من
اکنون مرا با بوسه هایت ترک کن
و با گیسوانت تمامی درها را ببند
برای دستانت
گلی
و برای احساس عاشقانه ات
گندمی خواهم چید
تنها ، فراموشم مکن
اگر شبی گریان از خواب برخاستم
چرا که هنوز در رویای کودکی ام غوطه می خورم
عشق من
در آنجا چیزی جز سایه نیست
جایی که من و تو
در رویایمان
دستادست هم گام برخواهیم داشت
اکنون بیا با هم آرزو کنیم که هرگز
نوری برنتابدمان
پابلو نرودا
ازمیان تمام چیزهایی که دیده ام
تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام
تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم
خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم
چه باید کنم ای عشق ؟
هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمیدانم عشق های دیگر چه سان اند ؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده ام
عاشق بودن ، ذات من است
پابلو نرودا
مترجم : بابک زمانی
با دردهای زخمگونهای زیست میکنم
اگر مرا لمس کنی
آسیبی به من خواهی زد که ترمیم نخواهد شد
نوازشهایت مرا احاطه میکند
مانند پیچکهایی که از دیوار افسردگی بالا میروند
عشقت را از یاد بردهام
با اینحال از ورای هر پنجرهای
مانند تصویری گنگ میبینمت
پابلونرودا
به خاطر تو،
در باغهایی مملو از گلهای شکفته شده
من از شمیم خوش بهاران زجر میکشم!چهرهات را به یاد ندارم،
زمان زیادیست که دیگر دستانت در خاطرم نیست؛
چگونه لبانت مرا نوازش میکردند؟!
به خاطر تو،
تندیسهای سپید خوابیده در پارکها را دوست دارم،
تندیسهای سپیدی که نه صدایشان به گوش میرسد
و نه چیزی را به نگاه میکشند.صدایت را از یاد بردهام
صدای پر از شادیات را؛
چشمانت را به خاطر ندارم.همانگونه که گلی با عطرش هم آغوش میشود
با خاطرات مبهمی از تو در آمیختهام.
"پابلو نرودا"