یک نفر در چشم مجنون شکل لیلا می شود

یک نفر در چشم مجنون شکل لیلا می شود
از هزار عاشق یکی هم بغض دریا می شود

چاه بسیار است و صحراهای دیگر در مسیر
این میان یوسف فقط صید زلیخا می شود

از میان آن همه  گوهر که در گنجینه  است
یک نگین می آید و در حلقه ای جا می شود

هر کسی از واژه ها و شعر می آویزد  ولی
یک نفر در بینشان مانند نیما می شود

مثل کاه و کهربا در بازی عقل و جنون
این همه سرگشتگی با عشق معنا می شود

از هزاران عاشق  دلداده ی  پر ادعا
حتم دارم که دلت سهم دل ما می شود


مهساپارسا

او نسترن و رازقی و سوسن و مریم

او نسترن و رازقی و سوسن و مریم
من شاخه خشکیده غم دیده ی عالم

او ناب ترین حادثه در منطقه عشق
من فاجعه ای گم شده در کشور ماتم

من لوتم و لب تشنه و ناامن ترین راه
او چشمه آرامش جوشنده  زمزم

او آب روان ناب و خنک منظر دریا
من درد و بلا، پر شده از آه دمادم

آوازه ی او راس خبرهای مجازی
گمنام منم.، خط زده‌ی عالم و آدم

با این همه در وادی تنهایی من اوست
همراه ترین، باب ترین یاور و همدم


مهساپارسا

از عشق بگو تا که به ایمان برسانی‌م

از عشق بگو تا که به ایمان برسانی‌م
یک آیه که تا منظر پیمان برسانی‌م

هی جعل نکن آیه ی شیطانی و گمراه
از خود بسرا تا که به درمان  برسانی‌م

از شیخ نگو  رقص بکن ساز نسوزان
سنتور بزن  تاکه به سامان برسانی‌م

افراخته از موی خودت پرچمی از نور
خورشید بشو تاکه به پایان برسانی‌م

تبعیدی ام و گم شده ای در شب و تنها
دستی برسان تا که به ایران برسانی‌م

مهساپارسا

به یک اندازه دلتنگیم در پاییز و تابستان

به یک اندازه دلتنگیم در پاییز و تابستان
علاجی نیست میدانم براین بیمار بی درمان

نمای  شهر لبریز است از زندان و سنگستان
بهاران می شود بعداز هوای سرد و یخبندان

نترسانی مرا از غم که در آن ریشه ها دارم
بیاویزان مرا از نرده های  سرد  این زندان

شغال زرد را  دیدی؟ نشسته در کمین امشب
نمی خوابد کسی در وسعت تاریک این  بستان

کسی رویا نمی بافد فقط کابوس و کابوس است
شکسته جام رویامان به سنگ سخت سنگستان

نجابت می کند قلبم ولی از غصه لبریز است
به یک اندازه دلتنگم در پاییز و تابستان


مهساپارسا

به یک اندازه دلتنگیم در پاییز و تابستان

به یک اندازه دلتنگیم در پاییز و تابستان
علاجی نیست میدانم براین بیمار بی درمان

نمای  شهر لبریز است از زندان و سنگستان
بهاران می شود بعداز هوای سرد و یخبندان


نترسانی مرا از غم که در آن ریشه ها دارم
بیاویزان مرا از نرده های  سرد  این زندان

شغال زرد را  دیدی؟ نشسته در کمین امشب
نمی خوابد کسی در وسعت تاریک این  بستان

کسی رویا نمی بافد فقط کابوس و کابوس است
شکسته جام رویامان به سنگ سخت سنگستان

نجابت می کند قلبم ولی از غصه لبریز است
به یک اندازه دلتنگم در پاییز و تابستان


مهساپارسا

اجازه می دهید این بار از تکرار بنویسم؟

اجازه می دهید این بار از تکرار بنویسم؟
از این دردی که می بارد از این اجبار بنویسم؟

از این موج مسلمانی که پر کرده فضای شهر
از اندوه هزاران زن از این پیکار بنویسم؟

نوشته روی بیلبورد که زن با مرد یکسان است
دروغی که نمی گنجد در این گفتار بنویسم

نکاهش جمله ای کوتاه و مرگش عکس تنها گل
و زخمی که نمی خواهم براین دیوار بنویسم

به حکم شرع و قانونش زبان دل همیشه لال
اجازه می دهید این بار را از یار بنویسم؟

عجایب خلقتی دارد پر از اندوه پر تکرار
اجازه ‌؟ مطلبی را از سر تکرار بنویسم!


مهساپارسا

نامه‌ای هستم که لای دفتری جامانده است

نامه‌ای هستم که لای دفتری جامانده است
روی میز کافه چشمان تری جا مانده است

ناگزیر از انتخابی که غلط پنداشتم
حلقه اشکم که روی بستری جا مانده است

ته نشین درد یعنی حجم کابوس شبم
روی دستم خون سردکفتری جامانده است

از بهشت نسیه تا شب های دوزخ رفته‌ام
بر تن پاییز حال بدتری جا مانده است

من امیدم را در افکار کسی جا داده‌ام
در شب تارم فروغ اختری جامانده است

آتشی سرکش به فرداهای من افتاده است
از شب و روزم تل خاکستری جا مانده است

من گلی از دست یاد رفته در دستان باد
نامه ای هستم که لای دفتری جا مانده است

مهساپارسا

برگرد برو ای مرد مغلوب نخواهم شد

برگرد برو ای مرد مغلوب نخواهم شد
از نسل اساطیرم سرکوب نخواهم شد

زن باشی و بی پروا دنیای توکوچک نیست
بیهوده نترسانم مرعوب نخواهم شد

هر بار یهودا را در مجلس من آری
من مریم عزرایم مصلوب نخواهم شد

صد ملک سلیمان را در زیر نگین دارم
از سحرمترسکها آشوب نخواهم شد

من نور خداوندی در سینه خود دارم
برگرد برو ای مرد مغلوب نخواهم شد


مهساپارسا

ترمه خوش نقش سپاهان من

ترمه خوش نقش سپاهان من
شاخه گل خطه ی کاشان من

سبزترین سرو چمان منی
شهرت سرسبزی گیلان من

بحث گل و شاخه نسرین چرا
شهر پر از جذبه ی تهران من

دور بریز آن همه افسانه را
قصه ی شیرین دبستان من

بغض نشو روی دل تشنه ام
لحظه ی بارانی آبان من


قید مرا تا بزنی مرده ام
جان من و جان من و جان من

مهساپارسا

لکنت خسته ساعت با من

لکنت خسته ساعت با من
لهجه ناب قناری با تو
هوس یک دل سیر
غرق در حوضچه تنهایی
زل زدن تا خود صبح
به گل قرمز قالی با من
شرح دلدادگی یاسمن و
خنده بر رقص شقایق با تو
آنچنان خسته وبی حوصله ام
کآخرین جرعه جا مانده جانم باتو

مهساپارسا