نرگس چشمت هوای سحر دارد

نرگس چشمت هوای سحر دارد

پاییز ندیده که چنین شرر دارد

چهار فصلم تمام قطب شمال بود

شهد لبت طعم استوا دارد

پی کرد فلک اسب چموشم را

شب زلفت هزاران ستاره دارد

هرقصه نوشتم عجیب تعبیرشد

سیمین تنت شوق وسوسه دارد

آزاد اگر عاقبتش خیر باشد

عشقی چون گنج سلیمان دارد


علی اکبری

دلم خسته ز غمها و صبوریست

دلم خسته ز غمها و صبوریست
چنان آتش گرفتم درد دوریست
خدایا تا به کی باید بسوزم
همیشه در دلم چارشنبه سوریست


شده سهم دلم رنج و صبوری
بکن پرونده ام گاهی مروری
خداوندا دل من گر گرفته
مثال آتش چارشنبه سوری


سیروس مظفری

آسوده باش و بیا ببین دوام عشق

آسوده باش و بیا ببین دوام عشق
سالهازندگی کرده ام از قوام‌ عشق

نامت بجان ودل بودو مال دیگران
درفکرتو بودم هرروز به فام عشق

مقصد تو بودی و معشوق بوده ای
در فکر تو بودم هر شب بنام عشق

بوسیدم ازروی تومن دوش در دلم
ساکت نشستی و گفتی بجام عشق

بغزت گرفته بود و چهره ات حزین
درخواب گریه کردی به شام عشق

ترفند دیگران شدی و همرنگ دل
هم سنگ بودی ورفتی بدام عشق

زیبا سروده های مرا مشتری شدی
همسر گزیدی و رفتی به دام عشق

من ماندم و سی سال به سوز دل
درحسرت باران نشستم برام عشق

فسرده شده انتظار و تو هم آمدی
از نو مرا تو انداختی به قام عشق

وابسته کردی و مرا کشتی عاقبت
با رفتنت شدم دوباره بخام عشق

بر گرد و بیا تو هم لطفی دگر بکن
من گریه کردم و رفتم به بام عشق

تقدیر تو من بودم و تحریر نیست
آنکس گفته ام شکست مرام عشق

از جعفری مشو گریز و فند روزگار
میآورد تو را هم دوباره بنام عشق

با من ازسپیده بگویید و حال دلش
دلتنگ او شده بودم آمدغلام عشق

علی جعفری

تو همان خیالِ شیرینی

تو همان خیالِ شیرینی
که با
قهوه یِ تلخ مینوشَم.


آگرین یوسفی

کوچه را بنگر که در شبها چه تنها میشود

کوچه را بنگر  که در شبها چه تنها میشود
آری از آن کوچه  هم بی تو بسی  تنها ترم

مهدی حاجیان پناه

السلام علیک یا صاحب الزمان


                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

عصر شتاب زده ایست

عصر
شتاب زده ایست
و ذات ازل
چون صنمی باده فروش
با کلامی نازک
از قبیله ی سیاوشان ، غائب
گوشه وسیع و اقلیم قلب ، تنگ
به خاشاک
پناهنده شدیم
سنگ ، سنگ ست و کلام کهن ، دریا
فرشته ی باران کجاست
تا از کلمات برهنه ، شعر سازد
و نان
حرمتی که رعایتش از ماوراست
ما از طبیب ، زخم خوردیم
و مرگ
دعایی گران بر رفیق
انسان
سرگشته ی عافیت ست
خروشش مبالغه
گاه خوش آهنگ و گرم و دلنواز
گاه ترجمه ای شتابان
ناروایی
حاصل همنشین بی ذات ست
ای
صاحب کلام
به تو پناه بردم


فرهاد بیداری

به من نیگا می کرد شاپرک

به من نیگا می کرد شاپرک
منو دعا می کرد شاپرک
منو صدا می کرد شاپرک
بالاشو وا می کرد شاپرک

خدا خدا می کرد شاپرک
رقص سماع می کرد شاپرک

پروانه مدی

بار دیگر گفتگوها باب شد

بار دیگر گفتگوها باب شد
این جدل از هر طرف پُرتاب شد
سالها حفظ شرف با بذل جان
آنطرف چشم حقیقت خواب شد
لحظه لحظه دامها را ساختند
مردمی را در عذاب انداختند
رشوه و تاراج سهل و ساده شد
ظلم و جورِ حاکمان تابنده شد
هر کدام دستی به یغما داشتند
در میان حجره ها جا داشتند
فقر آسان وارد هر خانه شد
عشق با این خانه ها بیگانه شد
آن حقوقهای نجومی باب شد
زندگی در جامعه بی تاب شد
آن حقوقهای کذائی تا نجوم
قاضیان هرگز نکردند یک هجوم
قوت مردم در دل انبار شد
خانه ی بیچارگان آوار شد
سکه و ارز دشنه ای بر قلب دوست
خون مردم را مکید و کند پوست
ما همه در انتظار عدل و داد
سالها بگذشت گردیدیم کباب
رفته رفته گور خوابی باب شد
کولبر بودن تلاشی ناب شد
ریزگردها کور می کرد چشمها
مردمی آشفته از این خشمها
آنطرف تر جشنها برپا شدند
خوردنیها وارد کشتی شدند
چون بشاگرد هر کجائی ساختند
بی وفائی را بجان انداختند
از پزشکان بی خیالی ساز شد
دردها دنبال هم آغاز شد
زیر میزی جای زیر لفظی گرفت
دزدی اکنون وجه ی رسمی گرفت
هر وکیلی جای ِدلالی نشست
دامن هر تپه ای ویلا نشست
ارزش اموال ملی دود شد
زیرخاکی های مردم سود شد
رفت در جیب حرامی زاده ها
شمش شد دست تباهی زاده ها
بُرده شد گنجینه های این دیار
دست بردند خائنان بر خاویار
آبها در چاهها کَم می شدند
میوه ها در کانتینر جمع می شدند
بارگیری شد فرستادند عدو
ما ندیدیم سهم مردم جز کدو


مصطفی مروج همدانی