مهم نیست باشی یا نباشی

مهم نیست
باشی یا نباشی
درگردونه ی حسرت
بهار سرشاخه هایش را
آویخته،
تاج گل بر سر دخترانمان دوخته
پیرزن زمردین را به خاک سیاه نشانده
حالا تو فکری برای مرگ کن
چه فایده باید مهم بود ،بودنت
تا شاخه ها بار می دادندو
تابستان به لطافت بهار همیشگی بود...


مهتاب آقازاده

زندگی

زندگی چیزی شبیه هیچ بود
هیچ بود اما سراسر پیچ بود

سید محمد رضاموسوی

.

تو که لبخند زدی
جهان زیبا شد...

آریا ابراهیمی

آرزو به دلم ماند!

آرزو به دلم ماند!
تلافی کند،
نگاهت،
نگاهم را...


- سروش کلهر

بین برای تو سخت‌است باوفا بودن

بین برای تو سخت‌است باوفا بودن
به نفع هردوی‌ما بود این جدا بودن

به صاف و سادگی من همیشه خندیدند
گذشته دوره‌‌اش انگار بی ریا بودن

همیشه پشت سرم حرف بود این سخت‌است
میان جمع بدلهایتان طلا بودن

دوباره می روم اصلا به غار تنهای
به جای تلخی یک عمر با شما بودن

به هر کجا بروم باز خاطرش جمع است
چقدر خصلت خوبی‌ست باوفا بودن


علی قایدی

اِی که با من، آشنایی داشتی

اِی که با من، آشنایی داشتی
ای که در من، آفتابی کاشتی

ای که در تعبیرِ بی‌مقدارِ خویش
عشق را، چون نردبام انگاشتی

ای که چون نوری به تصویرت رسید
پرده‌ها از پرده ات برداشتی

پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ
بوده‌ها را با دروغ انباشتی

اینک از جورِ تو و جولانِ درد
می‌گریزم از هوای آشتی

کاش حیوان، در دلت جایی نداشت
کاش از انسان سایه‌ای می‌داشتی


#فریدون_فرخزاد

چه ساده می شود تقدیر را حس کرد

چه ساده می شود تقدیر را حس کرد
چه ساده می شود تدبیر را حس کرد
از آن روزی که گفتی بی تو تنهایم
چه ساده می شود تغییر را حس کرد
خودم را در دوچشمت دیدم و گفتم
چه ساده می شود تکثیر را حس کرد
چو می گفتی سخن گفتم به گوش دل
چه ساده می شود تفسیر را حس کرد

به روی گردنم از ظلم اغیارت ببین جانا
چه ساده می شود شمشیر را حس کرد
ز چشمانم چه دیدی گفتی ام جانا
چه ساده می شود تقصیر را حس کرد
بدست تان دلم زآثار گیسویت
چه ساده می شود زنجیر را حس کرد
به چشمانت نگه کردم چنین گفتم
چه ساده می شود تاثیر را حس کرد
به گوش دل تا روز ظهور عشق
چه آسان می شود تکبیر را حس کرد


محمدحسن مداحی

آنگاه که دشت ،

آنگاه که دشت ،

زیر آفتاب نگاهت بر شانه های

سبز یقین تکیه کرده بود

هم آواز بودند با گندم زار ،

درختانی که سایه سار

خوشه چینان بودند


زهرا یوسفی

گفت مرغ عاشقم گلخانه می خواهم چه کار؟

گفت مرغ عاشقم گلخانه می خواهم چه کار؟
پر ز سوز و ناله ام غمخانه می خواهم چه کار؟
عشق تو دیوانه کرده جمله ما را پس نگو
این همه دور و برم دیوانه می خواهم چه کار؟
چون تو رفتی از برم شد بر سرم دنیا خراب
من خراب این دلم پیمانه می خواهم چه کار؟
آسمانم بی تو در غم چون شبی خاکستری است
بی توای گل بال چون پروانه می خواهم چه کار
چون عقاب می نوردم کوه غم را چون که من
عاشق بی ‌آشیانم لانه می ‌خواهم چه کار؟
من نه اهل آب و نانم ، تا به دامت پا نهم
مرغ آتشخوارعشقم دانه می خواهم چه کار؟

محمد باقر انصاری