همی چون گذشتند دی و، دی به بهمن هنوز

همی چون گذشتند دی و، دی به بهمن هنوز
ز سرمای اسفند، صبا و دل نیمروز

همه چاووشان بانگ آرند که مهرآفرین
بپوشانْد فرودین جامه ی نو به روز

بهاران خرامان رسید و دل کوه و دشت
تو گویی شاد گشت و بتاختی چو یوز

نه مانَد غم و درد مانا به این روزگار
نه داغ شقایق بمانْد و نه لاله به سوز

نه پروانه بر گرد شمع ناله سازد غمین
نه که شمع موید و نغمه اش سینه سوز

همی کبک و قمری ،ز پی بلبلان
برآرند بانگ شادی به نوروز روز

که ایران چو باغی است خرم بهار
جهان را ز ایران بباید شدن نو به روز

به مهر وطن، رخت کهنه ز جان برکَنیم
کنیم شهر ایران همه وقت چو خورشید روز

رضا پورمند مهرداد

سال نو آمد و فصل بی مهری زمستان هم گذشت

سال نو آمد و فصل بی مهری زمستان هم گذشت
فصل های کهنه و پژمرده این جهان هم گذشت

سال نو یعنی آغاز نو یک شروع مجدد در خودت
بی خیال گذشته فصل سختی جان هم گذشت

اگر امسال خیری ندیدی و صد بار قلبت شکست
فصل‌ های خوب و خوشحالی بی دلان هم گذشت

شاید که امسال بر تو تنها زمستانی بوده و بس
سال نو آمده و بی مهری آن زمستان هم گذشت

در این سال نو قول بده خوشحال باشی تا آخرش
فصل های سخت و پر اندوه این زمان هم گذشت


سال نو را با این یک جمله کوتاه آغاز کن و بگو
فصل موفقیت سر رسید و امتحان هم گذشت

سجاد اوسیانی

هر کس آمد آتشی در دل فروزان کرد و رفت

هر کس آمد آتشی در دل فروزان کرد و رفت
سینه‌ام را چون بیابان خشک و سوزان کرد و رفت

تک به تک هر بلبلی آمد به سروستان جان
دل به آوازش که دادم ترک پیمان کرد و رفت

ادعا بر عاشقی می کرد در ظاهر ولی
خنجرش را عاقبت از رو نمایان کرد و رفت

خانه‌ی دل را سپردم با کلیدش دست عشق
بی مروت آن بنا از پایه ویران کرد و رفت


هر چه کردم درد را درمان شود لیلای من
سنگدل در چشم مجنون مو پریشان کرد و رفت


مرضیه شهرزاد

خوبست که بیایی، ای مژده، این حوالی

خوبست که بیایی، ای مژده، این حوالی
بارانی و بهاری، این جاه به این نشانی

بعد از عبور سبزت از برکه خیالم
محبوبه شبم را به ژاله می رسانی

ایرج خدارحمی

حسی،که در سکوت نگاهم روانه ای

حسی،که در سکوت نگاهم روانه ای
یادی،که تا ابد به دلم جاودانه ای

دیوانگی که خصلت مردان عاشق است
در من نمانده از تو بجز این نشانه ای

تنها دلیل گفتن هر شعر تازه ای
هرخند ی تو شد غزل عاشقانه ای


باید درون شعر بمیرد تمام من
جان میدهم برای تو با هر بهانه ای

مردی چهار شانه برای غمت شدم
وقتی سرت خمیده به دنبال شانه‌ای

من لا به لای ظلمت موی تو گم شدم
دل را کشیده ای به چه تاریک خانه ای

احسان محصوری

دوقدم مانده به صبح وقت گل افشانی شد

دوقدم مانده به صبح وقت گل افشانی شد
باغ و گلستان ودمن وقت آواز خوانی شد

تا که قضا و قدر از وقت شفق دفع شود
عمر زمستان به سرآمد وقت مهمانی شد


بار الها نظری کن به دو عالم به وجوه
خنده کنان رود روان یکباره طوفانی شد

به نظاره بنشینیم کرم لطف تو را
دامنه و دشت و دمن قامت گلبانی شد

بلبل از خنده ی رود نفسی تازه کند
بلبلان چحچه زنان وقت غزلخانی شد

باز کن پنجره را تا بوَزَد عطر بهار
در حریم سبز بهار دلها گلستانی شد

اذن تو باشد به کرار شوق رهایی آید
تا که ببارد به وفور آسمان بارانی شد

اصغر بارانی زاده

مژده یاران که گل از غنچه برون می آید

مژده یاران که گل از غنچه برون می آید
شور و حال خوش ومستی ز درون می آید
نو بهار است و به نوروز دلم گشته ملول
حس عشقی است که با میل فزون می اید
چونکه لاله شکفد در چمن و فصل بهار
با رخی سرخ و چنین با دل خون می آید
یا مقلب چو بگفتم دل من گشت فراخ
کز دلم عشق حسین بیش و فزون می آید
متحول شدم و حال دلم همچو نسیم
چو ز لبها صلوات پیش و کنون می آید
زده ام فالی وگفش که بده مژده به دل
صاحب العصر چو با یار فزون می آید
دل قوی دار نکوئی که فرج نزدیک است
منجی شیعه در این عصر جنون می آید

عباس نکویی

تصدقت بروم

تصدقت بروم
گمانم در بهشت هم
نمی‌آیی
و باز ندارمت


وحیدى شیرازى