حسی،که در سکوت نگاهم روانه ای

حسی،که در سکوت نگاهم روانه ای
یادی،که تا ابد به دلم جاودانه ای

دیوانگی که خصلت مردان عاشق است
در من نمانده از تو بجز این نشانه ای

تنها دلیل گفتن هر شعر تازه ای
هرخند ی تو شد غزل عاشقانه ای


باید درون شعر بمیرد تمام من
جان میدهم برای تو با هر بهانه ای

مردی چهار شانه برای غمت شدم
وقتی سرت خمیده به دنبال شانه‌ای

من لا به لای ظلمت موی تو گم شدم
دل را کشیده ای به چه تاریک خانه ای

احسان محصوری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.