همی چون گذشتند دی و، دی به بهمن هنوز

همی چون گذشتند دی و، دی به بهمن هنوز
ز سرمای اسفند، صبا و دل نیمروز

همه چاووشان بانگ آرند که مهرآفرین
بپوشانْد فرودین جامه ی نو به روز

بهاران خرامان رسید و دل کوه و دشت
تو گویی شاد گشت و بتاختی چو یوز

نه مانَد غم و درد مانا به این روزگار
نه داغ شقایق بمانْد و نه لاله به سوز

نه پروانه بر گرد شمع ناله سازد غمین
نه که شمع موید و نغمه اش سینه سوز

همی کبک و قمری ،ز پی بلبلان
برآرند بانگ شادی به نوروز روز

که ایران چو باغی است خرم بهار
جهان را ز ایران بباید شدن نو به روز

به مهر وطن، رخت کهنه ز جان برکَنیم
کنیم شهر ایران همه وقت چو خورشید روز

رضا پورمند مهرداد

چله نشین دوست را،کار دگر نمی‌شود

چله نشین دوست را،کار دگر نمی‌شود
باتو سحر شود شبم،هیچ دگر نمی‌شود
زهره نوید می‌دهد ،باز سپیده می‌زند
شب همه شب به کوی تو، با دگری نمی‌شود
چون رسدم زکوی یار،بانگ وغریو چلچله
مژده دهدچو صبح من،در غم تو نمی شود
محفل گرم خانه ام،بی شرر وجود دوست
سرد که نه،ولی دگر،گرم سخن نمی‌شود
کبک و چکاوک و سره،آن همه شور و هلهله
بی گل و گل ستان من،بزم به بر نمی شود
بوم به رنگ منتظر،رنگ به تمنای قلم
وه چه حکایتی که نقش،بی تو اثر نمی‌شود
این همه توصیف پری،این همه ماه و مهتری
جمله خجل به درگهت،بی رخ تو نمی‌شود
سلسله و تبار من،زنده به مهر تو منم
دانه مهر این دلم،بی تو ثمر نمی‌شود


رضا پورمند مهرداد