چله نشین دوست را،کار دگر نمی‌شود

چله نشین دوست را،کار دگر نمی‌شود
باتو سحر شود شبم،هیچ دگر نمی‌شود
زهره نوید می‌دهد ،باز سپیده می‌زند
شب همه شب به کوی تو، با دگری نمی‌شود
چون رسدم زکوی یار،بانگ وغریو چلچله
مژده دهدچو صبح من،در غم تو نمی شود
محفل گرم خانه ام،بی شرر وجود دوست
سرد که نه،ولی دگر،گرم سخن نمی‌شود
کبک و چکاوک و سره،آن همه شور و هلهله
بی گل و گل ستان من،بزم به بر نمی شود
بوم به رنگ منتظر،رنگ به تمنای قلم
وه چه حکایتی که نقش،بی تو اثر نمی‌شود
این همه توصیف پری،این همه ماه و مهتری
جمله خجل به درگهت،بی رخ تو نمی‌شود
سلسله و تبار من،زنده به مهر تو منم
دانه مهر این دلم،بی تو ثمر نمی‌شود


رضا پورمند مهرداد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.